...
خورشید، سر در پیرهن، از سمت «پایین پا»
هر شب سلامی می دهد، پابوس می آید
تسبیح در دست از دل «صحن عتیق» ات ماه
هر صبح با «یا نورُ یا قُدّوس» می آید
این زاغکی که شد دخیل پنجره فولاد
نقاره بردارید که طاووس می آید
دل کندن از دامان تو سخت است و زائر، باز
از شهر تو با اشک و با افسوس می آید...
بریده ی غزلی از سیدمحمدمهدی شفیعی(+)
پ.ن. سال قبل این روزها توفیقی شد و «سفرنامه ای برای همه پابوسی ها» نوشتم.(+ تا + !)
این یک سال، لطف و مرحمت امام رئوف را فراوان دیدم. مخصوصاً این روزها...
اما حیف که لیاقت عرض ادب و تبریک بیش از این را نداشته ام.
به بزرگی ات...