از دیار حبیب

از دیار حبیب
از دیار حبیب

بایگانی وبلاگ، فاصله ای نسبتا طولانی را نشان می دهد از اردیبهشت 91 تا آبان 93. روزی که بعد این همه ماه ننوشتن، از آن همه شبکه اجتماعی، به خانه برگشتم، با کلی تغییر؛ که من از دیار حبیب م نه از بلاد غریب...

...
خورشید، سر در پیرهن، از سمت «پایین پا»
هر شب سلامی می دهد، پابوس می آید

تسبیح در دست از دل «صحن عتیق» ات ماه
هر صبح با «یا نورُ یا قُدّوس» می آید

این زاغکی که شد دخیل پنجره فولاد
نقاره بردارید که طاووس می آید

دل کندن از دامان تو سخت است و زائر، باز
از شهر تو با اشک و با افسوس می آید...

بریده ی غزلی از سیدمحمدمهدی شفیعی(+)

پ.ن. سال قبل این روزها توفیقی شد و «سفرنامه ای برای همه پابوسی ها» نوشتم.(+ تا + !)
این یک سال، لطف و مرحمت امام رئوف را فراوان دیدم. مخصوصاً این روزها...
اما حیف که لیاقت عرض ادب و تبریک بیش از این را نداشته ام.
به بزرگی ات...

۲ نظر شنبه ۱۶ مهر ۱۳۹۰
امیرحسین

فَلیَکُن سُرُورُکَ بما نِلتَ مِن آخِرتِکَ
وَ لیَکُن أَسفُکَ عَلى ما فاتَکَ مِنهَا؛
وَ ما نِلتَ مِن دُنیاکَ فَلا تُکثِر بِه فَرَحا
وَ ما فاتَکَ مِنها فَلا تَأْسَ علیه جَزَعا.
وَ لیَکُن هَمُّکَ فیما بَعدَ المَوت‏…

به آن چه از آخرتت که به آن رسیده ای شاد باش،
و بر آن چه که از آن از دست رفته به غم بنشین؛
به آن چه از دنیا که به آن می رسی زیاده خوشحالی مکن،
و بر آن چه در دنیا از دست مى‏دهى بیش از حد غمگین مشو.
و باید همّتت بر آن چه بعد از مرگ است باشد ...

نامه ۲۲

آرشیو قرار شب های جمعه

۰ نظر پنجشنبه ۱۴ مهر ۱۳۹۰
امیرحسین

بسم الله الرحمن الرحیم

وَمَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَکِّسْهُ فِی الْخَلْقِ
أَفَلَا یَعْقِلُونَ؟

صدق الله العلی العظیم

یس - ۶۸

پ.ن. مطلب مرتبط +
ننوشتن هم لذت بخش است. مثل نوشتن!

۱ نظر يكشنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۰
امیرحسین


مَن أَخَذَ بِالتّقوى
عَزَبَت عَنهُ الشّدائِدُ بَعدَ دُنُوّها
و احلَولَت لَهُ الأمورُ بَعدَ مَرارَتِها
و انفَرَجَت عَنهُ الأمواجُ بَعدَ تَراکُمِها …

کسى که تقوا را انتخاب کند،
سختى‏ها از او دور گردند،
تلخى‏ها شیرین،
و فشار مشکلات و ناراحتى‏ها برطرف خواهند شد…

خطبه ۱۹۸

آرشیو قرار شب های جمعه

پ.ن. راه حل...

۵ نظر پنجشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۰
امیرحسین

داستان خیلی ساده شروع می شود. پدر، صبح زود از خانه بیرون میزند، خانه ای خارج تهران. لابد قبل از بیرون آمدن از خانه نگاهی به پسر چهار پنج ماهه اش می کند و شاید بوسه ای پدرانه. صبح زود راه می افتد، چون باید قبل از همه برسد و در را باز کند و فضا را آماده یک روز کاری کند. پدر زود می رسد و کارهایش را مثل هر روز انجام میدهد. بقیه بچه ها هم کم کم از راه می رسند. تقریبا همه آمده اند که تلفن پدر زنگ می خورد...
***
اوایل اردیبهشت بود که پدر –که آن روزها هنوز پدر نشده بود- آمده بود برای استخدام. همین که قرار بود دو-سه هفته بعد پدر شود کافی بود برای همکار شدنمان. دو-سه هفته بعد، یک روز نیامد و فردا با شیرینی آمد. هفته پیش عکس های «عرشیا» را نشان میداد در موبایلش...
***
بعید می دانم عرشیا نیازی به فاتحه خوانی و طلب مغفرت داشته باشد. برای صبر پدر و مادرش دعا می خواهم از شما...

پ.ن. به حق بی بی رباب...برای این شب های مادرش دعا کنیم.

۲ نظر چهارشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۰
امیرحسین

امروز این خانه یک ساله شد! خانه ای که روزگاری "بهانه های هر روز" بود و این روزها "از دیار حبیب". دویست پست در یک سال عدد بالایی است برای یک وبلاگ به گمانم! لایک خور می گوید میانگین تعداد کلمات هر پست هم 112 کلمه است. می کند به عبارتی حدود بیست و دو هزار کلمه. ابایی ندارم از این که بگویم اینجا و این بیست و دو هزار کلمه و این صد و چهل خواننده ی گودری تاثیر زیادی در تغییرات زندگی ام داشته اند. که شاید اتفاقات مهمی از زندگی ام مرتبط شود به همین کلمات و همین آدرس هفت حرفی!
هر چند به همین راحتی که یک سال پیش و پس از پنج سال عدم حضور مجازی اینجا را و نوشتن را شروع کردم، شاید به همین راحتی هم روزی بیایید و بلاگفا این آدرس خالی را پیشنهاد بدهد برای تاسیس وبلاگی جدید.

اگر این جا و این کلمات و این قلم ذره ای...
بی خیال! دعا کنید!

 

منه التوفیق - امیرحسین شیوازاد

۴ نظر سه شنبه ۲۹ شهریور ۱۳۹۰
امیرحسین


إنَّ اللَّهَ سُبحانهُ لَم یَلعنِ القَرنَ الماضیَ بینَ أَیدیکُم
إلَّا لِتَرکِهِمُ الأَمرَ بِالمَعرُوفِ وَ النَّهیَ عَنِ المُنکَر

خداى سبحان، مردم روزگاران گذشته را از رحمت خود دور نساخت
مگر براى ترک امر به معروف، و نهى از منکر…

خطبه 192

آرشیو قرار شب های جمعه

پ.ن. شاید سجاد شاکری(+) من را نشناسد. من هم بیشتر از خود ِ سجاد، برادرش و خانواده محترمش را می­شناسم. آن چیزی که هم برای من مسلّم است و هم برای خیلی های دیگر(...)، پایبندی و استواری سجاد و خانواده اش است بر آرمان های این نظام و انقلاب و ولایت.
حرف زیاد است! زیاده گویی نمی کنم. فقط این که؛
سجاد به پدر شهیدش و شهدا پناه برده از ...
این پناهگاه را دیگر از ما نگیرید! همین!
اللَّهُمَّ إِنَّا نَشکُو إلَیکَ فَقدَ نَبِیِّنا و غَیبَهَ وَلِیِّنا وَ کَثرَهَ عَدُوِّنا وَ قِلَّهَ عَدَدِنا وَ شِدَّهَ الفِتَنِ بِنا وَ تَظاهُرَ الزَّمانِ عَلَیْنا...

۰ نظر پنجشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۰
امیرحسین


لا یَصدُقُ إیمانُ عبدٍ
حتَّى یکون بما فی یَدِ اللَّهِ أَوثَقَ مِنهُ بِما فی یَدِه‏

ایمان بنده‏اى درست نباشد
مگر آنکه اعتماد او به آنچه در دست خداست
بیشتر از آن باشد که در دست اوست...

حکمت 310

آرشیو قرار شب های جمعه

۴ نظر پنجشنبه ۱۷ شهریور ۱۳۹۰
امیرحسین


عازم مشهد شدم تا با تو درد دل کنم
بودنم را می‌کنم این‌گونه باور بیشتر

مرقدت ضرب‌المثل‌های مرا تغییر داد
هرکه بامش بیش، برفش... نه! کبوتر، بیشتر

چار فصل مشهد از عطر گلاب آکنده است
این چنین یعنی سه فصل از شهر قمصر بیشتر

ای که راه انداختی امروز و فردای مرا!
چشم‌ بر راه تو هستم روز آخر بیشتر

از غلامان شما هم می‌شود دنیا گرفت
من نیازت دارم آقا روز محشر بیشتر

از حسین رستمی (غزل کامل+)

پ.ن. بابت همه ی این سفر خدا را شکر می کنم.
یادِ خیلی ها بودم و دعاگو.
مخصوصا اهالی ِ این حوالی ِ مجازی!
 

۸ نظر چهارشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۰
امیرحسین


 همه ی نیروها، همه ی قدرت ها،
در هرجا هستند
محتاج به توجه خاص حضرت رضا سلام الله علیه هستند
حضرت روح الله رحمة الله علیه

 

 نه فقط ما و شما اهل ِ زیارت هستیم
"ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند"...

 بیت از مرتضی حیدری آل کثیر
پ.ن. من نه نیرویی از خودم دارم، نه قدرتی!
ولی عجیب محتاجم...دعایم کنید!

۶ نظر جمعه ۱۱ شهریور ۱۳۹۰
امیرحسین


مَن لَم یُعَن عَلى نَفسِه حَتّى یَکُونَ لَهُ مِنها واعِظٌ و زاجِرٌ،
لَم یَکُن لَهُ مِن غَیرِها لا زاجِرٌ و لا واعِظ...

آنکه خود را یارى نکند و پند دهنده و هشدار دهنده خویش نباشد،
دیگرى هشدار دهنده و پند دهنده او نخواهد بود...

خطبه ۹۰

آرشیو قرار شب های جمعه

۲ نظر پنجشنبه ۱۰ شهریور ۱۳۹۰
امیرحسین


الّلـهمّ إنّی أسـئلک
بما تُجیبُنی به حین أسـئَلک
فأجِبنی یـا الله...

خواندن آخرین «أسئلک» دعای سحر، آن هم سحرگاه آخرین روز ماه مبارک، حس دیگری دارد. وقتی قسم می دهیم خدا را به «آن چه که اگر به آن قَسَمش دهیم، اجابتمان می کند». که خدایا! به حقّ آن، قبولمان کن... که انگار واقعاً کم آوردیم...
این یعنی اوج استیصال! ترس از شقاوت، که فرمود «فإنّ الشّقی مَن حُرِمَ غفرانُ اللهِ فی هذا الشَّهرِ العَظیم»

 
پ.ن. بالحُسَــین...

۱ نظر دوشنبه ۷ شهریور ۱۳۹۰
امیرحسین


هَیهاتَ أَن یَغلِبَنی هَوای و یَقُودَنی جَشَعی إلى تَخَیُّر الأَطعِمَةِ؛
و لَعَلَّ بِالحِجازِ أَو الیَمامَة
مَن لا طَمَعَ لَهُ فی القُرص
و لا عَهدَ لَه بِالشِّبَع‏...


هیهات
که هواى نفس بر من چیره گردد
و حرص و طمع مرا وا دارد که طعامهاى لذیذ بر گزینم؛
در حالى که در «حجاز» یا «یمامه» کسى باشد که:
به قرص نانى نرسد
و یا هرگز شکمى سیر نخورد...

از نامه 45 به عثمان بن حُنَیف

آرشیو قرار شب های جمعه

 

پ.ن. حجاز و یمامة مولا، فرقی با سومالی امروز دارد؟
کسانی که امیدی بر یک قرص نان هم ندارند، چه رسد به روزگار سیری...(+)(
+)(+)

۳ نظر پنجشنبه ۳ شهریور ۱۳۹۰
امیرحسین


فکری ام که اگر جریان برق شدیدتر بود، یا اتصال طولانی تر، یا ... الآن چه شده بود؟!
« حادثه ی برق گرفتگی در برابر مسجد امام حسن مجتبی(ع) پس از پایان مراسم شب قدر »!
شاید این تیتر صفحه ی حوادث امروز بود.
برای من؟ یک تکه سنگ و کربلایی حاج مهندس(
+)! و سعادت مرگ در شب قدر، پس از مراسم!

پ.ن. اضافه کنید جوان ناکام را :دی

۷ نظر شنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۰
امیرحسین

هنگام سحری خوردن مادر می پرسند: سیر شدی؟ سوال تکراری است. وقت افطاری هم همین را پرسیده بودند - شاید طبق عادت مادرانه باشه که بیست و اندی سال است روی زبانشان مانده - نگاهی به میز می کنم و فکر می کنم آیا باید سیر بود؟ یعنی می توان سیر بود؟
زیاد می گویند و می نویسند که سحرها فلان بخورید و افطارها بهمان! مبادا این را موقع سحر بخورید که تشنه می کند و این را بخورید که فیبر دارد و جلوگیری می کند از گرسنگی و تشنگی در طول روز.
فکر می کنم یعنی روز قیامت هم میوه و سبزی می دهند که فیبر داشته باشد تا تشنه نشویم و غذای مغذی که گشنه نباشیم؟ چون یادم هست که قرار بود در روزها یاد تشنگی و گشنگی روز قیامت بیفتیم، بچه تر که بودم این را خواندم، پیام برم گفته بود*...
یاد مرحوم بهلول می افتم که دائم الصوم بود و جرعه ای آب سحری می خورد برای استحباب و برای افطار...

*  اذْکُرُوا بِجُوعِکُمْ وَ عَطَشِکُمْ فِیهِ جُوعَ یَوْمِ الْقِیَامَةِ وَ عَطَشَهُ

 پ.ن. اثرات دیدن این گونه عکس هاست(+) یا چیز دیگر؟ نمی دانم!

۱ نظر جمعه ۲۸ مرداد ۱۳۹۰
امیرحسین


فَکَفَى واعِظاً بِمَوتَى

مرگ گذشتگان برای عبرت گرفتن کافی است...


خطبه ۱۱۰

آرشیو قرار شب های جمعه

پ.ن. الناس نیام... مثل من!

۰ نظر پنجشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۰
امیرحسین


ما أَسرَعَ السَّاعاتِ فی الیَومِ؛
و أَسرَعَ الأَیَّامَ فی الشَّهرِ؛
و أَسرَعَ الشُّهورَ فی السَّنةِ؛
و أَسرَعَ السِّنینَ فی الْعُمُر...

چه پرشتابند:
ساعت ها در روز؛
و روزها در ماه؛
و ماه ها در سال؛
و سال ها در عمر...

خطبه ۱۸۸

پ.ن. مثل سال ها و ماه های عمر ما،
مثل روزها و ساعات این ماه...
کاش قدر بدانیم!

آرشیو قرار شب های جمعه

۳ نظر پنجشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۰
امیرحسین


تمام یک سال دویدن ها و فعالیت ها و طعنه ها و ...، می ارزد به یک جرعه نگاه و یک نماز جماعت با صدای رهبرت...
ما که این یک سال درگیرِ درس بودیم و کار!
جلسه­ و دیدار و نماز جماعت و افطار پس از آن،
نوشِ فرزندانِ روح الله که جهاد می کنند در دانشگاه ها برای لبخندِ رضایتِ نایبِ امامشان...
برسانید سلام ما را هم... 


دیدار دانشجویان - ماه مبارک رمضان - ۱۳۸۹

برای دو سه دوستی که پیشنهاد حضور دادند و دنبال کارت بودند:
به نظرم شرکت در این جلسه، بدون فعالیت در یک سالِ قبل آن و با اعتبار دوستان، ظلمی است در حقّ دانشجویان گمنامی که تشنه­ی این دیدارند! والأمر إلیکم!

پ.ن. جایزه برای کسی که من را در عکس پیدا کند! استثتائا صحبت نمی کردیم موقع عکس!

۵ نظر سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۹۰
امیرحسین

این روزها وظیفه جدیدی به وظایفم در منزل اضافه شده! نگه داری از «بچه حلال زاده» وقتی مادر و مادربزرگش مشغول آماده کردن افطارند، یا آماده مهمان داری می شوند و پدر نیست. یا عصرها که برمی گردم و قرار است قدری استراحت کنند. یا حتی شب ها که تازه هوسِ بی خوابی و بازی به سرش می زند!
ما هم خوشیم با هم! بازی می کنیم، قدم می زنیم، خیلی وقت ها هم شحات گوش می کنیم! دوست دارد به گمانم، بچه حلال زاده است دیگه! آرام گوش می کند. مخصوصاً تلاوت قلم-حاقة را. وقتی که می خواند:

وَ إِن یَکاَدُ الَّذِینَ کَفَرُواْ لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سمِعُواْ الذِّکْرَ وَ یَقُولُونَ إِنَّهُ لمَجْنُونٌ
وَ مَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِین

بچه حلال زاده

توضیح: طبعاً وقتی بچه در این حالت به خواب رفته و لبخند می زند در خواب، فرصتی برای عکاسی با دوربینی غیر دوربین موبایل نیست! عکس هم بدون ادیت می باشه!
تگ:
بچه حلال زاده

پ.ن. اینجا چرا اینقدر زود به زود به روز می شود؟ نمی دانی؟

۹ نظر دوشنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۰
امیرحسین

حسین از مدینه ایمیل زده. نوشته لباس احرام به تن کرده و عازم مسجد شجره اند. دوباره حلالیت طلبیده و خواسته از بقیه بچه های شرکت هم حلالیت بطلبم برایش دوباره.
مهدی چند وقتی هست معم
ّم شده، دقیق ترش از نیمه شعبان. وقتی عمره بودند، به دست خود حاج آقا. از اول دبیرستان رفاقت داشتیم، نزدیک بود گمانم. تا بعد از دیپلم که رفت قم. چه احمقانه سعی می کردم قانعش کنم که... قرار بود کلاس داشته باشیم ماه مبارک!
فرهاد و سیدحسن و وحید و حامد و محسن آزمون
حوزه مشکات قبول شدند و مصاحبه هم یحتمل مشکلی نداشته باشند. امشب که با دوتای اول افطار بودیم، فرق کرده بودند. آرامش؛ چیزی که فرهاد را متمایز کرده بود از همه ی فرهادهای این هشت، نه سال که با هم بودیم.
مجید و مصطفی هنوز همان قدر ساده اند و مهربان! مجید هر روز سر می زند به موسی؛ معلم بشاگردی که آمده تهران برای درمان پایش. سفرهای افغانستان تاثیر گذاشته روی مجید، به قول رضا امیرخانی جوانمرد مردمی هستند مردم این دیار، روی مجید هم تاثیر گذاشته اند! مانده ام با حسرت تابستان هایی که بشاگرد نرفتم با رفقا...
من؟ چسبیده ام به زمین انگار(+) به حلالیت فکر می کنم؛ به خودم در آینده؛ به هجرت؛ به جوانمردی ام؛ به حاج عبدالله والی که این روزها کتابش سخت مرا گرفته...

 * یک شنبه - دو و بیست و چهاردقیقه بامداد- بعد از  رفتن تا جلوی درب استخر و برگشتن، بدون ورود به استخر! بعد از انتظاری دو ساعته...

 

پ.ن. از این نوشته ها زیاد دارم این روزها. شاید روزی سرِ فرصت نشستیم و همه را خواندیم!

۴ نظر يكشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۰
امیرحسین