از دیار حبیب

از دیار حبیب
از دیار حبیب

بایگانی وبلاگ، فاصله ای نسبتا طولانی را نشان می دهد از اردیبهشت 91 تا آبان 93. روزی که بعد این همه ماه ننوشتن، از آن همه شبکه اجتماعی، به خانه برگشتم، با کلی تغییر؛ که من از دیار حبیب م نه از بلاد غریب...

۱ مطلب در آذر ۱۳۹۰ ثبت شده است

همین تصویرت بود که مدتی "بک گراند" گوشی موبایلم شده بود. روزهایی که نمی دانستم جواب آن هایی را که از رابطه مان می پرسیدند چه بدهم.
چه می گفتم؟ نمی گفتم یک دوست؟ که به عشق همین عکس و نگاه بود که یک سال منتظر می ماندیم و شب آخر گریه می کردیم که تمام شد؟ نمی گفتم که همین عکس به من لبخند می زند، اخم می کند، با من صحبت می کند و رو می گرداند حتی گاهی...؟ خیلی وقت ها برای همین نگاه پارتی بازی هم می کردیم، وقت نصب تابلوها در حیاط و سالن مراسم و راهروها! که هر بار که می آیم بهشت زهرا (س)، بعد از زیارت دایی، اولین جا پای سنگ یادبود توست که زانو می زنم و... که چه شبهایی که خوابت...
امشب که مامان آمد و گفت پارچه نوشته تسلیت زده اند بالای در خانه تان... فکر می کردم به مادری که این شب ها بعد از این همه دوری رسیده به پسران شهیدش. به این که لابد تمام این لحظه هایی که از دنیا رخت بسته را نشسته و زُل زده در چشمان سعید و امیرش. به این همه دوری از چشمانت...
به برکت نیت پاک امیر بود که ما هم پای سفره آن مراسم نشسته بودیم. این که از امیر ننوشتم، چون حدس می زنم خود امیر هم اسیر همین نگاه...
فاتحه ای تقدیم کنیم به روح پاک مادر شهیدان بزرگوار، سعید امین و امیر امین...


پ.ن. خودت خوب می دانی رفیق که حالا حالاها قصد به روز کردن اینجا را نداشتم. الان هم که نوشتم، برای التماس دعا به خودت بود، برای همین روزها که شادی از دیدار مادر، که برای ما هم دعا کنی!

۶ نظر سه شنبه ۱ آذر ۱۳۹۰
امیرحسین