از دیار حبیب

از دیار حبیب
از دیار حبیب

بایگانی وبلاگ، فاصله ای نسبتا طولانی را نشان می دهد از اردیبهشت 91 تا آبان 93. روزی که بعد این همه ماه ننوشتن، از آن همه شبکه اجتماعی، به خانه برگشتم، با کلی تغییر؛ که من از دیار حبیب م نه از بلاد غریب...

۶ مطلب در آبان ۱۳۹۰ ثبت شده است

۴۰

إنّ للَّهِ تَعالى‏ فی کُلِّ نِعمَةٍ حقّاً؛
فَمَن أَدّاهُ زادَهُ مِنها
و مَن قَصَّرَ فیه خاطَرَ بِزَوالِ نِعمَتِه‏.

خدا را بر هر نعمتی حقی است؛
هر کس آن را ادا کند فزونی یابد
و آن کس که کوتاهی کند خود را در خطر از دست رفتن نعمت قرار دهد.

حکمت ۲۴۴

آرشیو قرار شب های جمعه

از ابتدا قرار شب های جمعه، پیامکی بود و از آیات قرآن. چله­­ ی آیات که تمام شد، میهمان سفره ی نهج البلاغه شدیم و پای این قرار به دیار حبیب هم باز شد. امشب چله ی میهمانی کلام حضرت امیرالمؤمنین هم به پایان رسید. شاید از یکی دو هفته ی بعد میهمان کریم ِ دیگری شویم...
طرفه آنجایی بود که هنوز به زمان ارسال آخرین قرار نرسیده بودم که تفقدّ این خاندان را به عمل ِ کم ِ این کمترین به چشم خود دیدم... الحمدلله.

صاحب این قلم در آغاز راهی است،
محتاج دعای خیر شماست... دریغ نکنید!

۳ نظر پنجشنبه ۱۹ آبان ۱۳۹۰
امیرحسین


انگار می کنم که این کلام حسین علیه السلام هزار و چهارصد سال دربستر زمین و زمان گشته و هنوز به گوش می رسد که:
من کان باذلاً فینا مهجته، و موطناً على لقاء الله نفسه، فلیرحل معنا...*
به در و دیوار این شهر و دلِ خودم نگاه می کنم؛
ای دل تو چه می کنی؟ می مانی یا می روی؟ داد از آن اختیار که تو را از حسین جدا کند... 

حسین من...

حسین ِ من!
بیا و این دل ِ شکسته را بخر...
حسین ِ من!
بیا و این جامانده را با خود ببر...

 * هر کس خواهد جانِ خویش را در راهِ ما دربازد و خود را برای لقای پروردگارِ خود آماده بیند، با ما بیرون آید...

۴ نظر يكشنبه ۱۵ آبان ۱۳۹۰
امیرحسین


بادِرُوا المَوتَ الَّذی إن هَرَبتُم مِنهُ أَدرَکَکُم
و إن أَقَمتُم أَخَذَکُم
و إن نَسیتُموهُ ذَکَرَکُم‏

براى مرگى آماده باشید، که اگر از آن فرار کنید شما را مى‏یابد،
و اگر بر جاى خود بمانید شما را مى‏گیرد،
و اگر فراموشش کنید شما را از یاد نبرد.

ادامه حکمت۲۰۳

آرشیو قرار شب های جمعه

برای عمل به قول!

۰ نظر پنجشنبه ۱۲ آبان ۱۳۹۰
امیرحسین

جناب آقای گوگل!
سلام!

خیلی مصدع اوقات پرمشغله ات نمی شوم!
خواستم بگویم روزی که حدود 20 ماه قبل برای بار اول به طور جدی وارد سرویس ریدر شدم ـ که آن روزها هنوز اینقدر صمیمی نشده بودیم که گودر صدایش کنم ـ خیلی خوشحال شدم. چند سالی بود دنبال جایی می گشتم که فقط بگوید که فلان وبلاگ به روز شده و بروم بخوانم. حالا شما آمده بودی و متن آن را هم آورده بودی. می توانستم ابراز رضایت هم بکنم از یک نوشته. حتی نگه دارم برای روزهای آینده. کم کم آدم های دور و برم را هم شناختم و پیش از این که شما زحمت جمع کردن ما را بکشی، خودمان دست به کار شدیم و circle خود را تشکیل دادیم. دوستان خوبی پیدا کردم. دوستان قدیمی را دوباره دیدم. بعضی ها را که قرار بود در آینده ببینم جلوجلو شناختم حتی! برای منی که بعد از اورکات حتی ثانیه ای هم برای فیسبوک ـ علیه ما علیه ـ  وقت نگذاشته بودم، این ارتباطات فراتر از یک ارتباط ساده ی مجازی بود. این وسط با بعضی از رفقای دانشگاهی نزدیک تر شدیم، چتد نفری همزبان دیگر هم پیدا کردیم و اولین circle حقیقی را تشکیل دادیم، عصر یک پنج شنبه، پارک لاله، به صرف فوتبال گل کوچک و گپ... همان شد که وقتی فهمیدم همزمان با یکی از همان حلقه زائر مشهدالرضا شده ام، بعد از نماز صبح وعده کردم گوهرشاد و جای شما خالی، دو ساعتی گپ زدیم و ... دیگر بابت هیئت های سحر ماه مبارک و حسینیه دلریش و هیئت شب شهادت امام جواد همین چند شب پیش و ... نگویم که گفتنی ها زیاد است؛ که بانی نزدیک شدن این رفاقت ها شما بودی!
اصلا از همان اول هم "ما نبودیم و تقاضامان نبود!"؛ حالا شما تصمیم گرفته ای که باز را تعطیل کنی (که نیک تصمیمی است!)، ریدر را هم بچسبانی به سرویس پلاس؛ صاحب اختیاری! اما لازم دیدم هم بابت آن ها که گفتم تشکر کنم، هم بابت این که فیدهای ما را نگه داشتی. تشکر کنم بابت این که شاید این حرکتت باعث شود وبلاگ ها و کامنت هایشان دوباره زنده شوند. که شاید تعداد پست ها که کم شد و بازی های کامنتی تعطیل شد، فرصت کنیم تا نوشته ها را مثل نامه های اداری با دکمه ی N تورق نکنیم. که لایک نوشته ها فراموش شود و جماعتی که برای لایک بیشتر هر اراجیفی می شد می نوشتند کمی استراحت کنند! و ... و یک تشکر مخصوص بابت آنچه که این میان عاید من شد که با هیچ چیز عوضش نمی کنم.
امروز هم لابد مجبورمان کرده ای که هجرت کنیم به پلاس. البته که صاحب اختیاریم ما! هرچند که هرچه خواستی این مدت کردی و این بار هم مطمئنم جایی نمی خوابی که زیرت آب برود؛ اما همه ی این ها ناز شستت و نبوغت و اعتقادی که داری به مسیر و هدفت! نوش!


پ.ن. به پیوست؛ عرض سلام و ارادت به برادران عزیزم؛ حاج سلمان، سیدمهدی، علی شجاع، سروش، محمد تی، محمدجواد، محمدرضا ابومطهرة، محمدرضا بی، آتقی دژاکام، علی اصغر، حسین آقای خودمون، سجاد، حسین الصادق، حمیدرضا دریک، اسماعیل کپی رایت، گوداس خان!، حسین شرفخانلو، محمد مهدوی، امیرعلی صفا،حسن روزی طلب، طلاب عزیز از حاج آقا نجمی گرفته تا موسوی و ... و همه ی آنها که از قبل هم آشنا بودیم و هر که در خاطرم نیامده! و ابراز علاقه به نگاه داشتن سرِ رشته ی این ارتباط، حتی شده در حد جیمیل و چت!
و عرض احترام به خواهران بزرگوار...
تمّت!

۸ نظر سه شنبه ۱۰ آبان ۱۳۹۰
امیرحسین

رفتار من عادی است
اما نمی دانم چرا
این روزها
از دوستان و آشنایان
هرکس مرا می‌بیند
از دور می‌گوید:
این روزها انگار
حال و هوای دیگری داری!

اما
من مثل هر روزم
با آن نشانیهای ساده
و با همان امضا، همان نام و با همان رفتار معمولی
مثل همیشه ساکت و آرام

این روزها تنها
حس می کنم گاهی کمی گنگم
گاهی کمی گیجم
حس می‌کنم
از روزهای پیش قدری بیشتر
این روزها را دوست دارم
گاهی
- از تو چه پنهان -
با سنگها آواز می‌خوانم
و قدر بعضی لحظه‌ها را خوب می‌دانم
این روزها گاهی
از روز و ماه و سال، از تقویم
از روزنامه بی خبر هستم

گاهی برای یادبود لحظه‌ای کوچک
یک روز کامل جشن می‌گیرم
گاهی
صد بار در یک روز می‌میرم
حتی
یک شاخه از محبوبه‌های شب
یک غنچه مریم هم برای مُردنم کافی است

...

بخشی از شعری از قیصر امین پور
شعر کامل را اینجا بخوانید (
+)
شادی روحش...

۶ نظر يكشنبه ۸ آبان ۱۳۹۰
امیرحسین


أَیُهَا النَّاس!
اتَّقُوا اللَّه الَّذی إن قُلتُم سَمِعَ
و إن أَضمَرتُم عَلِم‏…

 اى مردم!
از خدایى بترسید که اگر سخنى گویید مى‏شنود،
و اگر پنهان دارید مى‏داند…

حکمت۲۰۳

آرشیو قرار شب های جمعه

پ.ن. حسب الامر؛
همین!

۱ نظر پنجشنبه ۵ آبان ۱۳۹۰
امیرحسین