بعد از این همه سال هنوز مادر من، که مادربزرگ گرامی شما باشند!، وقتی تشییع جنازه شهدا برپا می شود، دلش پر می زند برای حضور.
وقتی تصویر از جبهه ها و شهادت جوان ها نشان می دهند، اشک گوشه چشمش جمع می شود.
خدا نیاورد لحظه ای را که مادر شهیدی را در فیلم نشان دهند که خبر شهادت پسرش را می شنود؛
یا مادر شهیدی که منتظر بازگشت پسرش مانده، خودش، پیکرش یا خبرش...
این جای کار است که مادر بنده و مادربزرگ شما، بیشتر از این که یاد برادر شهیدش باشد، یاد مادرش است که آب شد از داغ پسر، آب...
و این چیزی است که من و شما نمی فهمیم هیچ وقت عزیزکم، هیچ وقت!
حسی که فقط می توانیم نگاهش کنیم محمد طه عزیزم...
حس مادر شدن، مادر بودن و مادر ماندن!
حس مادر گرامی شما و خواهر بنده، همین روزها و شب ها...
پ.ن. روزهای زیادی نمانده تا رسیدن محمد طه! الحمدلله... این پست، پست اول تگ بچه حلال زاده بود! تگی که امشب مادرش سراغ نوشته هایش را می گرفت! سرآغاز این تگ هم کرنشی بود برابر مقام والای همه مادران، خصوصا مادران و خواهران شهدا...