از دیار حبیب

از دیار حبیب
از دیار حبیب

بایگانی وبلاگ، فاصله ای نسبتا طولانی را نشان می دهد از اردیبهشت 91 تا آبان 93. روزی که بعد این همه ماه ننوشتن، از آن همه شبکه اجتماعی، به خانه برگشتم، با کلی تغییر؛ که من از دیار حبیب م نه از بلاد غریب...

۱۲ مطلب در مرداد ۱۳۹۰ ثبت شده است


فکری ام که اگر جریان برق شدیدتر بود، یا اتصال طولانی تر، یا ... الآن چه شده بود؟!
« حادثه ی برق گرفتگی در برابر مسجد امام حسن مجتبی(ع) پس از پایان مراسم شب قدر »!
شاید این تیتر صفحه ی حوادث امروز بود.
برای من؟ یک تکه سنگ و کربلایی حاج مهندس(
+)! و سعادت مرگ در شب قدر، پس از مراسم!

پ.ن. اضافه کنید جوان ناکام را :دی

۷ نظر شنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۰
امیرحسین

هنگام سحری خوردن مادر می پرسند: سیر شدی؟ سوال تکراری است. وقت افطاری هم همین را پرسیده بودند - شاید طبق عادت مادرانه باشه که بیست و اندی سال است روی زبانشان مانده - نگاهی به میز می کنم و فکر می کنم آیا باید سیر بود؟ یعنی می توان سیر بود؟
زیاد می گویند و می نویسند که سحرها فلان بخورید و افطارها بهمان! مبادا این را موقع سحر بخورید که تشنه می کند و این را بخورید که فیبر دارد و جلوگیری می کند از گرسنگی و تشنگی در طول روز.
فکر می کنم یعنی روز قیامت هم میوه و سبزی می دهند که فیبر داشته باشد تا تشنه نشویم و غذای مغذی که گشنه نباشیم؟ چون یادم هست که قرار بود در روزها یاد تشنگی و گشنگی روز قیامت بیفتیم، بچه تر که بودم این را خواندم، پیام برم گفته بود*...
یاد مرحوم بهلول می افتم که دائم الصوم بود و جرعه ای آب سحری می خورد برای استحباب و برای افطار...

*  اذْکُرُوا بِجُوعِکُمْ وَ عَطَشِکُمْ فِیهِ جُوعَ یَوْمِ الْقِیَامَةِ وَ عَطَشَهُ

 پ.ن. اثرات دیدن این گونه عکس هاست(+) یا چیز دیگر؟ نمی دانم!

۱ نظر جمعه ۲۸ مرداد ۱۳۹۰
امیرحسین


فَکَفَى واعِظاً بِمَوتَى

مرگ گذشتگان برای عبرت گرفتن کافی است...


خطبه ۱۱۰

آرشیو قرار شب های جمعه

پ.ن. الناس نیام... مثل من!

۰ نظر پنجشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۰
امیرحسین


ما أَسرَعَ السَّاعاتِ فی الیَومِ؛
و أَسرَعَ الأَیَّامَ فی الشَّهرِ؛
و أَسرَعَ الشُّهورَ فی السَّنةِ؛
و أَسرَعَ السِّنینَ فی الْعُمُر...

چه پرشتابند:
ساعت ها در روز؛
و روزها در ماه؛
و ماه ها در سال؛
و سال ها در عمر...

خطبه ۱۸۸

پ.ن. مثل سال ها و ماه های عمر ما،
مثل روزها و ساعات این ماه...
کاش قدر بدانیم!

آرشیو قرار شب های جمعه

۳ نظر پنجشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۰
امیرحسین


تمام یک سال دویدن ها و فعالیت ها و طعنه ها و ...، می ارزد به یک جرعه نگاه و یک نماز جماعت با صدای رهبرت...
ما که این یک سال درگیرِ درس بودیم و کار!
جلسه­ و دیدار و نماز جماعت و افطار پس از آن،
نوشِ فرزندانِ روح الله که جهاد می کنند در دانشگاه ها برای لبخندِ رضایتِ نایبِ امامشان...
برسانید سلام ما را هم... 


دیدار دانشجویان - ماه مبارک رمضان - ۱۳۸۹

برای دو سه دوستی که پیشنهاد حضور دادند و دنبال کارت بودند:
به نظرم شرکت در این جلسه، بدون فعالیت در یک سالِ قبل آن و با اعتبار دوستان، ظلمی است در حقّ دانشجویان گمنامی که تشنه­ی این دیدارند! والأمر إلیکم!

پ.ن. جایزه برای کسی که من را در عکس پیدا کند! استثتائا صحبت نمی کردیم موقع عکس!

۵ نظر سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۹۰
امیرحسین

این روزها وظیفه جدیدی به وظایفم در منزل اضافه شده! نگه داری از «بچه حلال زاده» وقتی مادر و مادربزرگش مشغول آماده کردن افطارند، یا آماده مهمان داری می شوند و پدر نیست. یا عصرها که برمی گردم و قرار است قدری استراحت کنند. یا حتی شب ها که تازه هوسِ بی خوابی و بازی به سرش می زند!
ما هم خوشیم با هم! بازی می کنیم، قدم می زنیم، خیلی وقت ها هم شحات گوش می کنیم! دوست دارد به گمانم، بچه حلال زاده است دیگه! آرام گوش می کند. مخصوصاً تلاوت قلم-حاقة را. وقتی که می خواند:

وَ إِن یَکاَدُ الَّذِینَ کَفَرُواْ لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سمِعُواْ الذِّکْرَ وَ یَقُولُونَ إِنَّهُ لمَجْنُونٌ
وَ مَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِین

بچه حلال زاده

توضیح: طبعاً وقتی بچه در این حالت به خواب رفته و لبخند می زند در خواب، فرصتی برای عکاسی با دوربینی غیر دوربین موبایل نیست! عکس هم بدون ادیت می باشه!
تگ:
بچه حلال زاده

پ.ن. اینجا چرا اینقدر زود به زود به روز می شود؟ نمی دانی؟

۹ نظر دوشنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۰
امیرحسین

حسین از مدینه ایمیل زده. نوشته لباس احرام به تن کرده و عازم مسجد شجره اند. دوباره حلالیت طلبیده و خواسته از بقیه بچه های شرکت هم حلالیت بطلبم برایش دوباره.
مهدی چند وقتی هست معم
ّم شده، دقیق ترش از نیمه شعبان. وقتی عمره بودند، به دست خود حاج آقا. از اول دبیرستان رفاقت داشتیم، نزدیک بود گمانم. تا بعد از دیپلم که رفت قم. چه احمقانه سعی می کردم قانعش کنم که... قرار بود کلاس داشته باشیم ماه مبارک!
فرهاد و سیدحسن و وحید و حامد و محسن آزمون
حوزه مشکات قبول شدند و مصاحبه هم یحتمل مشکلی نداشته باشند. امشب که با دوتای اول افطار بودیم، فرق کرده بودند. آرامش؛ چیزی که فرهاد را متمایز کرده بود از همه ی فرهادهای این هشت، نه سال که با هم بودیم.
مجید و مصطفی هنوز همان قدر ساده اند و مهربان! مجید هر روز سر می زند به موسی؛ معلم بشاگردی که آمده تهران برای درمان پایش. سفرهای افغانستان تاثیر گذاشته روی مجید، به قول رضا امیرخانی جوانمرد مردمی هستند مردم این دیار، روی مجید هم تاثیر گذاشته اند! مانده ام با حسرت تابستان هایی که بشاگرد نرفتم با رفقا...
من؟ چسبیده ام به زمین انگار(+) به حلالیت فکر می کنم؛ به خودم در آینده؛ به هجرت؛ به جوانمردی ام؛ به حاج عبدالله والی که این روزها کتابش سخت مرا گرفته...

 * یک شنبه - دو و بیست و چهاردقیقه بامداد- بعد از  رفتن تا جلوی درب استخر و برگشتن، بدون ورود به استخر! بعد از انتظاری دو ساعته...

 

پ.ن. از این نوشته ها زیاد دارم این روزها. شاید روزی سرِ فرصت نشستیم و همه را خواندیم!

۴ نظر يكشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۰
امیرحسین

ماه رمضان که می شود، باید خیلی چیزها متفاوت شود. نه فقط کوچه پس کوچه های دلِ آدم، که کوچه پس کوچه های شهر هم باید متأثر شود از این تغییر، که جزء زنده ی تشکیل دهنده ی این معابر و خیابان ها آدمیانند و مگر می شود که مردم متعالی شوند و شهر تغییر نکند؟ درست مثل سالیان نه چندان دور گذشته که برپا بوده مجالس افطار و نیایش های شبانه و مردمی که مهربان تر می شدند... مثل پیرمردان شهر که راه می افتادند در کوچه پس کوچه ها و نوید می دادند سحرگاهِ روزی دیگر از ماه خدا را... که برپاتر بوده سفره های احسان در مساجد.
این جا و در اطراف ما در این کلان شهر که هرچه می گردم خبری نیست از آن سر زندگی که باید.
اما شب ها می توان دید؛
در خیابان هایی که همه به سمت خانه های خدا می روند. توفیر نمی کند، مسجد ارک (
+) باشد یا مسجد شهدا یا مسجد امام حسین علیه السلام(+) یا مجالس سخنرانی حاج آقا مجتبی تهرانی(+) یا مسجد شهید بهشتی(+) یا حسینیه دلریش یا... مهم این است که این شب ها فرق داشته باشد با شب های عادی، مثل روزهایش...
خدا خیر دهد به رفقای دانشگاه شریف که این سمت شهر را هم زنده نگه می دارند! (
+)

پ.ن. برای نوای دلنشین حاج مهدی سماواتی!

۲ نظر جمعه ۱۴ مرداد ۱۳۹۰
امیرحسین


تَعَلَّمُوا القُرآنَ فَإنّه أَحسَنُ الحَدیث
و تفقَّهُوا فیه فَإنّه رَبیعُ القُلوب
و استَشفوا بِنُوره فَإنّهُ شِفاءُ الصُّدور…

قرآن را بیاموزید، که بهترین گفتار است؛
و آن را نیک بفهمید که بهار دل‏هاست؛
و از نور آن شفا خواهید که شفاى سینه ‏هاى بیمار است‏...

خطبه ۱۱۰

آرشیو قرار شب های جمعه

التماس دعا در بهار قرآن...

۱ نظر پنجشنبه ۱۳ مرداد ۱۳۹۰
امیرحسین

روزهایی هست که به مشکلی می رسی که از همه ناامید می شوی.
وقتی که مطمئن می شوی که هیچ کسِ هیچ کس نمی تواند کاری برایت بکند، جز خودِ خدا.
کارَت می شود التماس دعا گفتن و قدم زدن و ذکر؛
مثل این روزهای من...


انگار باید به جایی برسی که بگویی: متی نصرالله؟ تا بشنوی: ألا إن نصرالله قریب... (+)

۵ نظر سه شنبه ۱۱ مرداد ۱۳۹۰
امیرحسین


أَیُّ سَببٍ أَوثَقُ مِن سَببٍ بَینَکَ و بَینَ اللَّهِ إن أَنْتَ أَخَذْتَ بِه‏؟

چه وسیله‏اى مطمئن‏تر از رابطه تو با خداست؟
اگر سر رشته آن را در دست گیرى...


از نامه ۳۱ به امام حسن علیه السلام

آرشیو قرار شب های جمعه


پ.ن. علت پست نشدن شب جمعه نبود اینترنت بود
و علت پست شدن الان... التماس دعا!

۰ نظر شنبه ۸ مرداد ۱۳۹۰
امیرحسین

روزهایی که راه به راه پیامک و ایمیل خداحافظی و حلالیت طلبیدن می رسید و دوستان راهی عمره و عتبات می شدند گذشتند و پاسخ های التماس من هم! از همه ی این غبطه ها، به ما یک سفر چند روزه شمال رسید و جاده های سرسبز. هرچند این روزها به جاده های کویری بین روستاهای نهبندان و جاده خاکی میغان به رومه محتاج ترم تا به بوی نم و رطوبت جنگل های شمال!
آدمی چه می داند! شاید این جاده رساند ما را...

 پ.ن. (+)

۳ نظر چهارشنبه ۵ مرداد ۱۳۹۰
امیرحسین