از دیار حبیب

از دیار حبیب
از دیار حبیب

بایگانی وبلاگ، فاصله ای نسبتا طولانی را نشان می دهد از اردیبهشت 91 تا آبان 93. روزی که بعد این همه ماه ننوشتن، از آن همه شبکه اجتماعی، به خانه برگشتم، با کلی تغییر؛ که من از دیار حبیب م نه از بلاد غریب...

حضرت بالای سر مسلم بن عوسجه آمد، همراه حبیب بن مظاهر!
حبیب یاد چند صباحی قبل افتاد در کوفه...

***

در کوفه میثم را دید. آن قدر نزدیک شدند به هم که گردن اسب هایشان به هم رسید. حبیب گفت: " مردی را می بینم که جلوی سرش مو ندارد و خربزه و خرما می فروشد... او را دار می زنند و پهلویش را پاره می کنند."
جواب شنید: "من هم مردی را می بینم که صورتی سرخ دارد و موهایی بلند. برای کمک به پسر دختر پیامبر خدا می رود و کشته می شود و سر او را در کوفه می گردانند."

***

حضرت به مسلم "خدا رحمتت کند"ی و "فمنهم من قضی نحبه..." خواند. ....

حبیب گفت: "اگر قرار نبود به همین زودی دنبالت بیایم، دوست داشتم هر وصیتی داری بگویی تا انجام دهم."
جانی در بدن مسلم نمانده بود...
وصیتى علیک ان لا تدع هذا الغریب... - و اشار الى الحسین علیه السلام -حبیب گفت به خدای کعبه می کنم...
 

پ.ن. آدم رفیق هم که می خواهد داشته باشد، یکی داشته باشد مثل مسلم، یکی مثل حبیب...

۲ نظر پنجشنبه ۱۸ آذر ۱۳۸۹
امیرحسین

-39-
بسم الله الرحمن الرحیم

أفرأیت من اتخذ إلهه هواه،
وأضله الله علی علم،
وختم علی سمعه و قلبه،
وجعل علی بصره غشاوة؟
فمن یهدیه من بعد الله؟
أفلا تذکرون؟
جاثیه23

صدق الله العلی العظیم
جاثیه۲۳+
لبیک یا حسین

آرشیو قرار شب های جمعه

۲ نظر پنجشنبه ۱۸ آذر ۱۳۸۹
امیرحسین


... و تو ، ای آن که در سال شصت و یکم هجری هنوز در ذخایر تقدیر نهفته بوده ای و اکنون ، در این دوران جاهلیت ثانی و عصر توبه بشریت ، پای به سیاره زمین نهاده ای!
نومید مشو! که تو را نیز عاشورایی است و کربلایی که تشنه خون توست و انتظار می کشد تا تو زنجیر خاک از پای اراده ات بگشایی و از خود و دلبستگی هایش هجرت کنی و به کهف حَصینِ لازمان و لامکان ولایت ملحق شوی و فراتر از زمان و مکان، خود را به قافله سال شصت و یکم هجری برسانی و در رکاب امام عشق به شهادت رسی...

یاران! شتاب کنید ، قافله در راه است...*

 

پ.ن. آقا جان!
                  من نان به نرخ نام تو خوردم حلال کن
                  محض رضای ذائقه می خوانم از شما...

* این عرصه جولانگه امثال "سیدمرتضی" است... همین!

۴ نظر سه شنبه ۱۶ آذر ۱۳۸۹
امیرحسین

امشب فهمیدم که سرمای چند شب گذشته این خانه، نه به ابرهای آسمان ربط داشته و نه به خرابی سیستم گرمایش!
حتی اهمالی هم نبوده از رئیس ساختمان در تنظیم درجه شوفاژخانه!
لابد سرماخوردگی این چند روز هم...
...
خانه نفس زدن های کسی را کم داشته این ده روز...
و البته این دل!

 

پ.ن.
مادر، نعمتی است بزرگ
مادر، نعمتی است بزرگ
مادر، نعمتی است بزرگ
و صد البته پدر!

۳ نظر يكشنبه ۱۴ آذر ۱۳۸۹
امیرحسین
من در دعوای بین بلاگفا و ارائه دهنده قالب قبلی به ظاهر بی تقصیرم.
امیدوارم مشکلشان رفع شود و ما هم قالب قبلی را برگردانیم ورنه باید فکر دیگری کرد!

يكشنبه ۱۴ آذر ۱۳۸۹
امیرحسین

"لابد" شما یادتان نمی آید!
اون موقع ها کسی که مریض می شد می رفتند عیادتش!
حنی قبل از این که طرف خودش پیامک بزنه!

 

پ.ن1. درسته که بیمار تنهاست، ولی خونه شون جای مناسبی شاید نباشه برای دور هم بودن، ها؟!
پ.ن2. شنیدمت که نظر می کنی به حال طبیبان
          تبم گرفت و دلم خوش به انتظار عیادت...

۴ نظر پنجشنبه ۱۱ آذر ۱۳۸۹
امیرحسین

-38-
بسم الله الرحمن الرحیم

ویوم القیامة تری الذین ظلموا علی الله وجوههم مسودة
ألیس فی جهنم مثوی للمتکبرین؟

و ینجی الله الذین اتقوا بمفازتهم؛
لایمسهم السوء و لا هم یحزنون...

صدق الله
زمر60و61 +
3صلوات

آرشیو قرار شب های جمعه

۰ نظر پنجشنبه ۱۱ آذر ۱۳۸۹
امیرحسین


و مگر نه آنکه گردن‌ها را باریک آفریده‌اند، تا در مقتل کربلای عشق، آسانتر بریده شوند...

و مگر نه آن‌که از پسر آدم، عهدی ازلی ستانده‌اند که
"حسین"
را از سر خویش، بیشتر دوست داشته باشد...

-سید شهیدان اهل قلم-


پ.ن. بفرمایید فردا زودتر فردا شود... زودتر بگذرند تک تک این روزهای مانده...

۲ نظر سه شنبه ۹ آذر ۱۳۸۹
امیرحسین

این دو روز، از سپیده ی سحر که پا میشم تا بوق شب، درس می خونم، غذا می پزم، امتحان می دم، خونه رو مرتب می کنم! تو می تونی ده دفعه پشت هم بگی درس می خونم، می پزم، امتحان می دم، مرتب می کنم؟! من روزی ده مرتبه...

(داخل پرانتز
از سپیده ی سحر که پا میشم تا بوق شب، میشورم و می سابم و می پزم...تو میتونی پشت هم ده دفعه بگی " میشورم و می سابم و می پزم" ؟ من روزی ده مرتبه می شورم و می سابم و می پزم....میشورم و می سابم و می پزم...
                                                                          کاغذ بی خط - نویسنده و کارگردان: ناصر تقوایی
پرانتز بسته!)

پ.ن. ولی انصافا دیشب بی هوش شدم! سلامتی همه مادران!

۴ نظر يكشنبه ۷ آذر ۱۳۸۹
امیرحسین

اگر قرار است مدتی تنها باشید در خانه و قول داده اید زیاد گشنگی نکشید و البته درآمد غذاخوری های اطراف منزل را هم زیاد بالا نبرید و دعوت اقوام را هم رد کرده اید، پس باید خودتان را برای اولین برنج پختن عمرتان آماده کنید!

حتی اگر بارها این کار را پیچانده باشید هم گریزی نیست. پس حتما سعی کنید این چند نکته را مدنظر داشته باشید:
- برنج پختن مثل سفره آرایی و مخلفات همراه غذا نیست که به هر روش و ترکیبی... دستور دارد!
- توضیح دادن روش پخت، با پختن کمی تفاوت دارد! مثل توضیح دادن روش اثبات یک معادله قبل از امتحان می ماند. پس هیچ تضمینی نیست کامل یادتان مانده باشد. پس یک بار قبلا امتحان کنید!
- حتی اگر خیلی هم اعتماد به نفس دارید از فهمیدن روش، محل مواد اولیه و وسایل را بپرسید تا مجبور نشوید خیلی بگردید!
- تکلیف خودتون رو با مقیاس روشن کنید! قاشق داریم تا قاشق، لیوان داریم تا لیوان!
- زودپز آن فدرها هم "زود" نمی پزد! به کارتان برسید همزمان!
- البته زیاد هم سر خودتون رو گرم نکنید که از recipe جا بمانید!
- هیج وقت ناامید نشوید. نهایتش این است که شما غذای جدیدی درست کرده اید!
- هرچیزی جای خود را دارد. با زیاد کردن مخلفات همراه غذا نمی توانید کمبودی را جبران کنید، نهایتا سر خودتان را توانسته اید گول بمالید!
- اگر خیلی اعتماد به نفس بالایی هم دارید، باز هم از همان دستوری که در ذهنتان مانده تخطی نکنید. همیشه به "آش کشک خاله" گرامیتان گوشه چشمی داشته باشید. چاره ای ندارید!
- فرصت "پیشگیری" تمام شده! خود را برای درمان آماده کنید!
- واضح است که چهار پیمانه برنج برای یک وعده زیاد است. پس فرصت زیادی برای جبران در دفعات بعدی نمانده. لذتش را ببرید!!

+ با تمام این تفاسیر، اولین برنجی که پخته اید آن قدر دوست داشتنی هست که دلتان نیاید بخوریدش. ولی یادتان باشد شادی هایتان را زیاد با دیگران تقسیم نکنید! گناه دارند!!

 پ.ن. انصافا خیلی هم سوسول نیستم ولی تا حالا موقعیت اینطور پیش نیامده بود. همیشه یا کسی بود، یا فرصتی بود برای چتر انداختن، یا از قبل آماده بود... خلاصه زیاد مورد لطف قرار ندهید بنده رو لطفا!

۴ نظر شنبه ۶ آذر ۱۳۸۹
امیرحسین

ای صـبـا نـکـهـتـی از خـاک رهِ‌ یـــار بـیـار
بـبــر انــدوهِ دل و مــــژده‌ی دلــــدار بـیـار

نـکـتـه‌ی روح‌فـزا از دهــن دوســــت بـگـو
نامـه‌ی خـوش خبـر از عـالَـم اسـرار بـیـار

تا مـعـطر کنم از لطف نـسیـم تـو مـشـام
شـمّـه‌ای از نـفـحـات نـفـس یــــــار بـیـار

بـه وفـای تـو کـه خـاک رهِ آن یــــار عـزیـز
بی غبـاری کـــه پـدیـد آیـد از اغـیـار بـیـار

گـَردی از رهـگـذر دوست به کــوریّ رقیب
بـهـر آسـایـش ایـن دیــده‌ی خونـبـار بـیـار

کام جان تلخ شد از صبـر که کردم بی دوست
عـشـوه‌ای زان لب شیـریـن شـکربـار بـیـار

روزگاری‌ست که دل چهره‌ی مقصـود نـدیـد
ساقـیـا! آن قـــــــــــــــدحِ آیـنـه‌کردار بـیـار


پ.ن. هل مِن معین فَأُطیل معه العویل و البُکاء...؟

۰ نظر جمعه ۵ آذر ۱۳۸۹
امیرحسین

-37-
بسم الله

من کان یرید العاجلة عجلنا له فیها ما نشاء لمن نرید،
ثم جعلنا له جهنم یصلاها مذموما مدحورا

و أما من أراد الآخرة و سعی لها سعیها و هم مؤمن فاولئک کان سعیهم مشکورا

کلا نمد هؤلاء و هؤلاء من عطاء ربک.
و ما کان عطاء ربک محظورا

صدق اللهاسرا 18 تا 20 +

آرشیو قرار شب های جمعه

۱ نظر پنجشنبه ۴ آذر ۱۳۸۹
امیرحسین

چو عقول و افئده را نشد ملکوت سر تو منکشف
زبیان وصف تو هرکسی رقم گمان زده مختلف
همه گفته اند و نگفته شد زکتاب فضل تو یک الف
فصحای دهر به عجز خود ز ادای وصف تو معترف
بلغای عصر به نطق خود شده اند لال تو یا علی
- از شعر فواد کرمانی -
 

 عن ابی جعفر علیه‌السلام قال:

بنی الاسلام علی خمس: الصلوة و الزکوة و الصوم و الحج و الولایة
و لم یناد بشی ء ما نودی بالولایة یوم الغدیر.

امام باقر علیه‌السلام فرمود: اسلام بر پنج پایه استوار شده است: نماز، زکات، روزه، حج و ولایت
و به هیچ چیز به اندازه آنچه در روز غدیر به ولایت تاکید شده، ندا نشده است.

اصول کافی

۳ نظر چهارشنبه ۳ آذر ۱۳۸۹
امیرحسین


تو چه بنده ای که خدائیت زخداست منصب و مرتبت؟
رسدت زمایه بندگی که رسی به پایه سلطنت
احدی نیافت ز اولیاء چو تو این شرافت و منزلت
همه خاندان تو در صفت چو تواند مشرق معرفت
شده ختم دوره علم و دین به کمال آل تو یا علی
- از شعر فواد کرمانی -

عن النبی صلی‌الله‌علیه‌و‌آله: یقول الله تبارک و تعالی:ولایة علی بن ابی طالب حصنی فمن دخل حصنی امن من عذابی
عیون اخبارالرضا - ج۲ باب ۳۸
بحارالانوار، علامه مجلسی، ج 39، چاپ جدید،ص 246، باب 87

۲ نظر چهارشنبه ۳ آذر ۱۳۸۹
امیرحسین

گاهی که با خودم خلوت می کنم، می نشینم به بررسی "سلسله اگرها"! یعنی یک موضوع، یک نفر، یک اتفاق یا هرچیز دیگر را پایه می گیرم و عقب عقب می روم تا برسم به یک یک نقطه خاص! یا یک نقطه خاص را می گیرم و جلو می آیم تا امروز. این نقطه خاص یک ویژگی بیش تر ندارد، آن هم "بی تاثیری مطلق" من است. جایی که فکرش را هم نمی کردم، یا کاری که هیچ تصمیمی برایش نداشتم، یا کسی که اصلا نمی شناختمش یا...
پیش تر یک بار با عزیزی (ی نکره!) نشستیم و نگاه کردیم به سلسله ای که به وجود نمی آمد اگر بنا بر روال عادی، فلانی قبول می شد در رشته معماری فلان دانشگاه. قبول نشد و پیش رفت و پیش رفتیم تا رسیدیم به حضورمان در آن محل! یعنی شاید اگر طبق روال پیش می رفت، من و او در آن مجموعه، در آن سفر، در آن شهر ننشسته بودیم. و البته به همان علل شاید هم نشسته بودیم!
یا داستان عمره دانشجویی و اشتباهی که انجام شده بود و تغییر کاروان و آشنایان جدید و ...
و نهایت این است که کیش و مات!



پ.ن1. می گفت "توکل" یعنی وکیل گرفتن! وکیل گرفتی هی نمی ری تو کارش دخالت کنی و نظر بدی که! می کنی؟!
پ.ن2. منقول است که: ایمان بنده ای کامل نیست مگر آنچه اعتماد او به آن چه دست خداست بیشتر باشد از اعتمادش به آنچه دست خود اوست...
پ.ن3. پاروتو بزن شما!

بعدالتحریر: قدر مسلم دوستانی که بنده را آشناترند حمل بر اعتقاد به جبر نمی کنند. باقی دوستان هم نکنند لطفا!!

۱ نظر سه شنبه ۲ آذر ۱۳۸۹
امیرحسین

ماهی گیر که تور می اندازد، اگر یک ماهی ریزه هم گیر کند لای چشمه های درشت تور نمی گوید "چون تو آمدی من تورم را بالا نمی کشم" یا بازپرسی نمی کند ازش که "کی به تو گفت گیر کنی؟ این تور برای تو گشاد است"! تورش را انداخته ماهیش را می گیرد.
فقط خود ماهی است که نمی تواند آن لا گیر بدهد خودش را بس که جثه اش کوچک است...
این جثه کوچک را باید چاق کنی...
باید بخوری تا چاق شوی...
این قدر چاق که توی تورش گیر کنی...

باران خلاف نیست - کورش علیانی - نشر مستند

 پ.ن. الهی! انا الفقیر فی غنای. فکیف لا اکون فقیرا فی فقری...؟!

۴ نظر دوشنبه ۱ آذر ۱۳۸۹
امیرحسین

امام هادی علیه السلام:

علیکم بالوَرَعِ!فاِنَّه الدّین الذی نلازِمُهُ و نُدینُ اللهَ تعالی به
وَ نُریدُهُ مِمن یُوالینا...

 بر شما باد تقوا!
که آن، همان دینی است که ما ملازم آن هستیم و خدا را به وسیله آن می پرستیم
و از هرکه پیروی ما می کند آن را می خواهیم.

وسائل الشیعه 

میلادشان مبارک!

پ.ن. دلم هوای غربت سامرا کرده... دریاب آقا!

۲ نظر يكشنبه ۳۰ آبان ۱۳۸۹
امیرحسین

 

یک قصه بیش نیست غم عشق وین عجب
کز هر زبان که می شنوم نامکرر است...


پ.ن. کم کم باید چراغ های خانه را کم کنیم جمعه شب ها...

۳ نظر جمعه ۲۸ آبان ۱۳۸۹
امیرحسین

ز حد بگذشت مشتاقی و صبر اندر غمت یارا
به وصل خود دوایی کن دل دیوانه ما را

علاج درد مشتاقان طبیب عام نشناسد
مگر لیلی کند درمان غم مجنون شیدا را

چو بنمودی و بربودی ثبات از عقل و صبر از دل
بباید چاره ای کردن کنون آن ناشکیبا را

مراد ما وصال توست در دنیا و در عقبی
وگرنه بی شما قدری ندارد دین و دنیا را

سعدی علیه الرحمه

پ.ن. درگیر ضمیر "شما" توی اشعار سعدی ام...!

۱ نظر پنجشنبه ۲۷ آبان ۱۳۸۹
امیرحسین

-36-
بسم الله

قل:
إن الموت الذی تفرون منه فإنه ملاقیکم!
ثم تردون إلی عالم الغیب و الشهادة،
فینبئکم بما کنتم تعملون...

صدق الله
جمعه8 +

آرشیو قرار شب های جمعه

۱ نظر پنجشنبه ۲۷ آبان ۱۳۸۹
امیرحسین