دوست عزیز!
بعد عمری ارتباط برقرار کردی، اون هم اس ام اسی، البته برای کاری که داری!
تا اینجاش که مشکلی نیست؛
اون "چطوری؟ چه خبر؟ چی کارا می کنی؟" اول پیامکت دیگه چه صیغه ایه؟
خداییش منتظر جواب اونا هم هستی؟!
پ.ن. بهونه!
دوست عزیز!
بعد عمری ارتباط برقرار کردی، اون هم اس ام اسی، البته برای کاری که داری!
تا اینجاش که مشکلی نیست؛
اون "چطوری؟ چه خبر؟ چی کارا می کنی؟" اول پیامکت دیگه چه صیغه ایه؟
خداییش منتظر جواب اونا هم هستی؟!
پ.ن. بهونه!
دوست گرامی ام!
من و شما هم مثل آن اسرائیلی - خبیث - مهندسیم، قبول!
بنده و جنابعالی هم آمار احتمال پاس کرده ایم و از قدیم هم بلدیم نمودار رسم کنیم - حالا شما با نمره بالا و بنده ناپلئونی - قبول!
به قول همان، مهندس به نمودار نگاه میکند و ترسیم میکند و آینده را پیشبینی میکند، سلمنا!
ولی باور کن! قبول کن! از من بپذیر که این موجود دوپای ذیشعور اندک تفاوتی دارد با آن ژنراتور و موشک و ربات و ... که من و تو خواندیم و می خوانی.
اگر روزی علم مهندسیتان قد داد به تابعی با بینهایت متغیر، بنشین و رسم کن، جای من را هم خالی کن.
فقط حواست به اکسترممها باشد، به نقاط عطف، به...
هرچند، اگر توانستی!
تا آن روز بیا پارویمان را بنوازیم!
۳
فَتَزوّدّوا فی أیّام الْفَناءِ لأیّام الْبَقاء!
قَد دُلِلْتُم على الزّادِ،
وَ اُمِرْتُم بِالظَّعْن،
وَ حُثِثْتُم علَى المَسیر.
فَإِنَّما أنتم کَرَکْبٍ وُقُوفٍ لا یَدرُونَ مَتى یُؤمَرُونَ بِالسَّیرِ...
ازین دنیای فانی برای آخرت توشه برگیرید!
که بر توشته برداشتن هدایت شدهاید،
و شما را به کوچ کردن امر کردهاند،
و برای رفتن از دنیا به شتابتان داشتهاند.
شما سوارانی هستید ایستاده که نمیدانید چه زمان مأمور به رفتن خواهید شد...
خطبه 156
صلوات!
در مسیر بازگشت، تمام خاطرات هشت ماه اخیر را در یک زمینه خاص دوره کردیم. تقریبا همه چیز یادم بود! اسامی خاص، مکانها، کتابها، روزها، اتفاقات و ...
نیم ساعت بعد که تنها به خانه رسیدم، دبه ماستی که سه دقیقه قبلش خریده بودم را روی صندلی ماشین جا گذاشته بودم!
پ.ن. بحث کوتاه مدت و بلندمدت نیست!
در این حیص بیص کنکور و درس و تست و نکته، شاید تنها کار غیردرسی که می توانست این قدر مرا به وجد آورد تا در این فاصله زمانی تا کنکور برایش وقت بگذارم و انجام دهم، بستن گزارش مسافرت جهادی سال قبل بود. کاری که باید خیلی پیشتر از این انجام میدادم و دست روزگار نگاهش داشته بود برای امروز.
تدوین این گزارش مرا برد به یک سال قبل، همین روزها.
روزهایی که به جای درگیری با جناب رابینز و نظریات تیلور و کتابهای دکتر رضائیان و تستهای پرچ، ساعات و دقایقم با نامه میگذشت و ادارات و وزارتخانهها و خیرین، جلسه با مسئولین و دیدن منطقه و همنفسی با ولی نعمتان...
هر روزی شرایطی دارد!
ولی روزهای قبل از یک مسافرت جهادی را حتی بیشتر از روزهای سفر دوست دارم...
مسافرتهای جهادی، شاید بهترین تجربه این سالها باشد، در روزهای پر دود و غبار قرن بیست و یکم، در دل کویر...
پ.ن. دل نوشته ای بود! چیزی ندارم که بخواهم ریا کنم!
و لا حول و لا قوه الا بالله...
بعضی چیزها هستند که دیر دست آدم میرسند؛
درست زمانی میرسند که میدانی وقت زیادی نداری!
چیزهایی که سالها منتظرشان بودهای!
حالا که آمدهاند...
فقط مطمئنی که فرصت اشتباه نداری...
پ.ن. به قول آقای معمر، پدر ارمیا:
خدایا هر چی میدهی شکرت، هر چی میگیری شکرت...
اینجا به پست صدم رسید! همین.
2
فإنّ الْغایةَ أَمامَکُم،
و إِنّ وراءَکُمُ اَلسّاعَةَ تَحْدُوکُم.
تَخَفَّفوا تَلْحَقوا!
فإنَّما یُنْتَظَرُ بأوّلِکُم آخِرُکُم...
آخرت پیش روی شماست،
و مقدمات قیامت از پشت سر شما را میراند.
سبکبار شوید تا ملحق شوید!
که پیشینیان شما را به انتظار آخرینتان نگاه داشتهاند...
پ.ن. قبلترها...+
هنوز نیامده، دلم برایش تنگ شده!
چشم به راه...
* پ.ن. تلفن همراه، جهت تعریف مقیاس تصویر میباشد و ارزش دیگری ندارد!
تمام آنچه از بم و ارگ و شهرش به خاطرم مانده، تصاویر مبهمی است از نوروز هشتاد و دو. انگار آن روزها بم، تازه آبستن لرزه هایی شده بود که نه ماه بعد به زمین گذاشته شدند...
بم، اولین شهری بود در عمرم که دوست داشتم هرچه زودتر از آن خارج شوم و برگردم به روستاهایی که پنج شش روزی بود مستقر شده بودیم؛ بخش رودبار، از توابع کرمان. شاید بم برای من، با چهره ای که به طرز مبتدیانهای آفتاب سوخته شده بود، به جای تصاویری از بزرگترین بنای خشت و گِلیِ جهان که مردم را در ایام تعطیلی نوروز به خود کشیده بود، تجلی اولین دوست داشتنیهای یک "مسافرت جهادی " بود که نمیخواستم زود و به همان راحتی از دستشان بدهم.
با شنیدن خبر لرزههای شهر، قبل از اینکه ذهنم سراغ ارگ برود و درختان نخل و استخر و ...، رفت سراغ رستورانی که آن روز ظهر در آن ناهار خورده بودیم. طبقه دوم ساختمانی در خیابانی رو به نخل ها. دوست داشتم سرنوشت خاطرات آن ظهر را بدانم. این بود که تا مدتها هر که را میدیدم جویای حالش می شدم و امیدوار بودم به بودنش انگار. تا آن روز که خبرش را شنیدم...
پ.ن. این ها همه به بهانه این نوشته + بودند، که مرا هم به بم برد و هم به اولین مسافرت جهادیام. بهانهای برای تورق نوشتهها و خاطرات هفت و نیم سال پیش؛ که اغلبشان امحا شده بودند...
* این را ببینید، از حامد عسکری +
ننویسیم: همیاری
بنویسیم: یاری
شرح: همیاری = اشتراک در یار!
منبع: GMAT استعداد و آمادگی تحصیلی ویژه رشته مدیریت؛ جلد دوم - احمد صداقت - انتشارات نگاه دانش
پ.ن. دارد ولی نمینویسم!
دروغ گفتهام از دوریات شکست دلم
ترک نخورده و انگار آهن است دلم
میان سینه دلم بیتو مُرده! سنگ شده...
بیا که سخت شبیه لحد شده است دلم!
بیا و زود بیا! بر دلم بکش دستی!
اگر که دیر کنی میرود ز دست دلم...
1
إن هذه القُلوبَ تَمُلُّ کَما تَمُلُّ الأبدانُ؛
فابتغوا لها طَرائِفَ الحِکَم.همانا این دلها ملول میشوند، همانطور که بدنها خسته میشوند؛
پس برای رفع ملالت آنها سخنان حکمتآمیز بجویید.
حکمت 91
پ.ن. بسم الله!
قرار قرآنی شبهای جمعه ما و رفقامون هفته پیش به چله رسید و انشاءالله از این هفته از کلام حضرت امیر علیه السلام خواهد بود. از وقتی نهج البلاغه رو با این دید دست گرفتهام درگیر کلام حضرت شدهام.
سعی میکنم تا جایی که تعداد کاراکترهای پیامک جواب بده ترجمه هم بفرستم ولی اگر کلام طولانی بود ترجمهها رو انشاءالله اینجا قرار خواهم داد.
و لا حول و لا قوة الا بالله...
بعضی وقتها باید بروی توی هال بنشینی، کنار حاج آقا و حاج خانم.
کار خاصی لازم نیست! فقط بنشینی، میوه بخورید، دور هم تلویزیون ببینید؛ البته متفاوت از همیشه!
تنها بروی، بدون لپ تاپ و موبایل، حتی روزنامه و مجله و کتاب!
نوع شبش هم توفیری نمیکند که کوتاهترین باشد، بلندترین باشد یا اصلی هیچ نباشد.
مهم این است که نشان دهی هنوز "بچه"ای!
بی خیال درس و کنکور، گور پدر فیلمهای بی مزه دو روزه ساخته شده!
باور کنیم برکت دارند، برکتند...
پ.ن. نعمت اند!
پیامک ساعت دوازده امشب، بیشتر از آنکه خبرش تاثیرگزار باشد - که بود - متنش مهم بود و نحوه انتقال خبرش!
به دو جا رفتم: ورزشگاه تختی، هفت سال پیش، روز و شبی که رفته بودیم برای دسته بندی اقلامی که تهرانیها کمک کرده بودند؛
و مهمتر، یک سال پیش، همین روزها...
این گوشی موبایل، هرچقدر تازهتر باشد، ولی خاطرات پیامکی یک سال قبل را در پوشه "خاطره" دارد. ایامی که متفاوت از روزهای دیگر می گذشتند. روزهایی که فکر میکردیم و شبهایی که با هم حرف می زدیم. حتی تاسوعا و حتیتر عاشورا، آن هم عاشورای سال قبل!
الان که نگاه میکنم، میبینم انگار میکردیم - و البته میکنیم - که یک دقیقه بعد...
پ.ن. فرمود، جل و علی : ++
* اینجا هنوز عوارضی هست از نوشتههای سال پیش. شاید "هنوز خواندنی" باشند! +
همهی مادرها با هم اشتراکاتی دارند. همهی مادرها مثل هم هستند. این هیچ ربطی به پسرها ندارد. پسرها هر کدام روحیهی خاصی دارند اما مادرها روحیهای مشترک دارند. چیزی در روحیهشان وجود دارد که در همه آنها مشترک است. این همان چیزی است که به لغت مادر معنای خاصی میبخشد، معنایی که در کمتر کلمهای وجود دارد. بعضی کلمات جنسشان با بقبه فرق میکند، مادر هم یکی از همانهاست. مادر حتا اگر شهین باشد و پسر حتا اگر ارمیا باشد، صورت ارمیا حتا اگر به سمت مادر نباشد، مادر می تواند معنای لبخند ارمیا را بفهمد.
ارمیا
رضا امیرخانی
پ.ن. تاریخ این پست کمی گذشته! این روزها "ارمیا" چهارمین بار به آخر رسیده و من به زندگی برگشتهام، دوباره "مثل ماهی بیدست و پای حلال گوشتی روی زمین"، مثل ارمیا...
با اینکه روضه خوانم و می خوانم از شما
فهمیده ام که هیچ نمی دانم از شما
یا ایها العزیز! ذلیل معاصی ام...
باید ز شرم چهره بپوشانم از شما
می ترسم از رسیدن آن جمعه ای که من
جای سلام، روی بگردانم از شما...
رویی نمانده است به چشمت نظر کنم
پس بی دلیل نیست گریزانم از شما
من اصل انتظار تو را برده ام ز یاد
با انتظارهای فراوانم از شما
من نان به نرخ نام تو خوردم، حلال کن
محض رضای ذائقه می خوانم از شما
پ.ن. عشق به پایان رسید٬ خون تو پایان نداشت...
-40-
بسم الله
سنریهم ءایاتنا فی الآفاق و فی انفسهم حتی یتبین لهم أنه الحق.
اَوَ لم یکف بربک أنه علی کل شیء شهید؟
اَلا إنهم فی مریة من لقاء ربهم
اَلا إنه بکل شیء محیط...
صدق الله
فصلت53و54 +
تمت!
سه صلوات
نقل می کرد حضرت صادق علیه السلام فرموده اند:
عده ای هستند در بهشت،
حداث الحسین علیه السلام،
هم صحبت اباعبدالله اند در عرش الهی...
آن قدر مجذوب حضرت می شوند که وقتی نعمت های دیگر بهشت به آنان عرضه می شود،
حتی سرشان را هم بلند نمی کنند...
فما یرفعون رئوسهم الیهم لما یرون فی مجلسه من السرور والکرامة...
پ.ن. نعمت از این بالاتر در بهشت سراغ داری؟!
*متن کامل حدیث، از مستدرک الوسائل، ج 10*
قال ابو عبدالله (علیه السلام):
...ما عینٌ احب الی الله و لا عبرة مِن عین بَکت و دمعت علیه و ما من باک یبکیه، الّا و قد وَصل فاطمة و اسعدها علیه و وصل رسول الله - صلی الله علیه و آله - و اَدی حقنا.
و ما مِن عبدٍ یحشر الّا و عیناهُ باکیة الّا الباکینَ علی جدیَ الحُسین - علیه السلام - ؛ فإنّه یحشر و عینه قریره و البشارة تلقاه و السّرور بَیٌنٌ علی وجهه و الخَلقُ فی الفَزَع و هم آمنون و الخَلق یُعرَضون و هم حُدّاثُ الحُسَین - علیه السلام - تَحت العَرش و فی ظِلّ العرش؛ لا یَخافون سوءَ یومِ الحِساب.
یُقالُ لَهم: " ادخلوا الجنة! " فیأبون و یَختارون مجلسَه و حدیثَه. و أنّ الحور لَتُرسل إلیهِم. " إنا قَد اشتَقناکُم مَع الولدان المُخَلّدین "
فَما یَرفعونَ رئوسَهُم إلیهم لمّا یَرون فی مجلسه - علیه السلام - من السرور و الکرامة...
دستم به ترجمه نمی رود...
اماما! مرا نیز با تو سخنی است که اگر اذن می دهی بگویم:
من در صحرای کربلا نبوده ام و اکنون هزار وسیصد وچهل و چند سال از آن روز گذشته است.
اما مگرنه اینکه آن صحرا بادیه هول ابتلائات است،
و هیچ کس را تا به بلای کربلا نیازموده اند از دنیا نخواهند برد؟
آنان را که این لیاقت نیست رها کرده ام؛ مرادم آن کسانند که "یا لیتنا کنا معکم" گفته اند.
پس بگذار مرا که در جمع اصحاب تو بنشینم و سر در گریبان گریه فرو کنم.
فتح خون - سید مرتضی آوینی
پ.ن. سیر نمی شوم از "فتح خون"خوانی، همان طور که از قصه عشق...