در این حیص بیص کنکور و درس و تست و نکته، شاید تنها کار غیردرسی که می توانست این قدر مرا به وجد آورد تا در این فاصله زمانی تا کنکور برایش وقت بگذارم و انجام دهم، بستن گزارش مسافرت جهادی سال قبل بود. کاری که باید خیلی پیشتر از این انجام میدادم و دست روزگار نگاهش داشته بود برای امروز.
تدوین این گزارش مرا برد به یک سال قبل، همین روزها.
روزهایی که به جای درگیری با جناب رابینز و نظریات تیلور و کتابهای دکتر رضائیان و تستهای پرچ، ساعات و دقایقم با نامه میگذشت و ادارات و وزارتخانهها و خیرین، جلسه با مسئولین و دیدن منطقه و همنفسی با ولی نعمتان...
هر روزی شرایطی دارد!
ولی روزهای قبل از یک مسافرت جهادی را حتی بیشتر از روزهای سفر دوست دارم...
مسافرتهای جهادی، شاید بهترین تجربه این سالها باشد، در روزهای پر دود و غبار قرن بیست و یکم، در دل کویر...
پ.ن. دل نوشته ای بود! چیزی ندارم که بخواهم ریا کنم!
و لا حول و لا قوه الا بالله...
4-5 صبح همه از خواب پا میشن و تو مجبوری به زور خودتو از جا بکنی و واسه اینکه بچه ها خستگیو تو چشات نبینن سعی کنی خودتو از همه فعال تر و سر حال تر نشون بدی. ظهر همه بخوابن و تو مجبور باشی بیدار باشی تا...و باز...و باز...
آخرشم همه خستگی دو-سه هفته بیداری و کشش و حتی شاید اعصاب خوردیو با خودت ببری تو حرم...
همین الان قبل این که بیام اینجا یادت بودم!
خود مسافرت همه ش لذته. خیلی سخته که لذت نبری!
قبل مسافرت ولی باید جون بکنی تا تموم شه...