پرده اول: شک نداشتم که اشتباه نمی کنم. برای همین وقتی چیزی می گفت که می شد از آن برداشت «جدایی» کرد، بی خیال ادامه دادن حرف نمی شدم تا مطمئنم کند که اشتباه می کنم، که چنین خبری نیست.
فقط آخر حرف ها گفتم آخ حاج آقا... کجایی...
پرده دوم: حسین پیام داده: سلام خوبی؟ رفتم قاطی مرغا!
پ.ن. تلخی اولی شیرین نشد، شیرینی دومی ولی رفت زیر زبانم. گمونم فقط یکی مونده باشه!
؟چه خبره؟؟