امروز عصر معین را ـ که از اصفهان برای جلسه ای آمده بود ـ تا جلوی در محل کار کشیدم و با هم به مجلس ختم دایی شهید آقا سعید رفتیم. تا اذان در پارک ساعی صحبت کردیم و در مسجد نماز خواندیم، با دیدن چند نفر دیگر. ترمینال آزادی را به بیهقی ترجیح داد تا در مسیر آرژانتین - آزادی بیشتر گپ بزنیم. در راه صحبت سعید شد، که از مشهدی هایی است که همیشه تشنه ی زیارت و حرم است. چند دقیقه بعد هنوز به آزادی نرسیده بودیم که سعید بعد چند ماه زنگ زد و یاد گلزار شهدای شش هفت ماه پیش کرد و خاطرات با مهدی و صادق. گفت صحن جمهوری هست و نیت کنم، میخواهد به نیابت ما مشرف شود به پایین پای حضرت. گفت و خدا را شاهد گرفت که خیلی وقت ها که حرم می رود یاد ما می کند. گفت که سرباز است و اقدام کرده برای مرد خانه شدن. برایش بهترین خیرها را از خدا خواستم. قرار شد سری بعد که مشرف شدیم، حرم قرار بگذارم تا مصطفا را هم ببیند. معین ساعت هفت به آزادی رسید و اولین اتوبوسی که به سمت اصفهان می رفت ساعت یازده و نیم شب بود...
همیشه بابت رفقای حقیقی که خدا از طریق فضای مجازی نصیبم کرده شاکر خدا هستم...