از دیار حبیب

از دیار حبیب
از دیار حبیب

بایگانی وبلاگ، فاصله ای نسبتا طولانی را نشان می دهد از اردیبهشت 91 تا آبان 93. روزی که بعد این همه ماه ننوشتن، از آن همه شبکه اجتماعی، به خانه برگشتم، با کلی تغییر؛ که من از دیار حبیب م نه از بلاد غریب...

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کار تشکیلاتی» ثبت شده است

وَکَذَلِکَ نُرِی إِبْرَاهِیمَ مَلَکُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَلِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ.

فَلَمَّا جَنَّ عَلَیْهِ اللَّیْلُ رَأَى کَوْکَبًا. قَالَ هَذَا رَبِّی! فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لا أُحِبُّ الآفِلِینَ.

فَلَمَّا رَأَى الْقَمَرَ بَازِغًا قَالَ هَذَا رَبِّی! فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَئِن لَّمْ یَهْدِنِی رَبِّی لأکُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالِّینَ.

فَلَمَّا رَأَى الشَّمْسَ بَازِغَةً قَالَ هَذَا رَبِّی! هَذَا أَکْبَرُ! فَلَمَّا أَفَلَتْ قَالَ یَا قَوْمِ إِنِّی بَرِیءٌ مِّمَّا تُشْرِکُونَ ...



سوره مبارکه انعام - آیات 75 تا 78

۱۱ نظر چهارشنبه ۱۵ بهمن ۱۳۹۳
امیرحسین

دیروز عصر بعد از مدت ها به هیئت رفقای جهادی سر زدم. از زمان متاهلی کمتر قسمت شده بود بروم و بهانه اصلی خیلی از جلسات هم «متاهلی نبودن» مجلس بود، چون اصولاً عادت ندارم بین گزینه های خانوادگی و مردانه، دومی را انتخاب کنم، مگر به ضرورت! الحمدلله جلسه خوبی بود، یک ساعت و نیم سخنرانی جذب کننده ی کسی که عقد محرمیت ما را خوانده بود و بعد روضه و سینه زنی خودمانی و مرتب. اولین مجلس عزایی بود که سه نفره از اول تا آخر ماندیم، به لطف خلوت بودن قسمت زنانه البته. روضه و سینه زنی را با مصطفا با هم بودیم. پذیرایی آخر مجلس هم به صرف چای و کیک یزدی. به نظر آمد نرفتن ما به این جلسه ناشکری بزرگی بود!

جمعه تا ظهر به آماده کردن مقدمات هیئت چهل و هشتم* گذشت. تا جایی که می شد فضا را باز کردیم تا همه راحت تر بنشینند؛ مخصوصا شش هفت نفری که فرزند کوچک دارند.

جمعه عصر به سنت چند سال قبل به سالن فوتبال رفقای جهادی رفتم، بعد از مدت ها ندویدن. سیدعلی که چند سال پیش کوچک بود و خیلی جزو شمارش نفرات تیم ها حساب نمی شد، بعد چهار پنج سال نوجوان رشیدی شده بود و تیم متولدین دهه شصت - که ما بودیم - بعد از یک بازی نفس بریده! 45 دقیقه که گذشت اذان گفتند، همه نماز اول وقت جماعت خواندیم و دوباره ادامه فوتبال (که من توان ادامه دادن نداشتم!). به نظر آمد نرفتن من به این موقعیت ورزش کردن، آن هم با حضور این نفس های تمیز در این وانفسا، ناشکری بزرگی بود!



* نمی دانم فقط در زبان مردم خراسان است یا سایرین هم چنین اصطلاحی دارند. 28 صفر، چهل و هشتم است، لا یوم کیومک...

۳ نظر جمعه ۲۸ آذر ۱۳۹۳
امیرحسین

اولین برخورد رخ به رخ ما برمی گردد به یک روز سرد برفی، از آن برف های سنگین معروف مشهدالرضا (علیه السلام). گمانم هنوز منزل اقوام نزدیک بانو نرفته بودیم که با هم رفتیم به ساختمانی کوچک در محله ای خلوت و دنج؛ ساختمانی که وسط آن محله حکم لانه ی جاسوسی پیدا کرده بود به زعم بعضی اهالی محله. قلب تپنده ی حرکتی مردمی که شجره ی طیبه ای را در دل خود رشد می داد؛ نهضت مردمی پوسترهای عاشورای 88 آن روزها و نهضت مردمی پوستر انقلاب امروز!

***
خیلی پیش که جوان تر بودم، برادرم از اثر جلودار یک حرکت بر سبک و سیاق و بن مایه های حرکت برایم گفت و از «امام و حیات باطنی انسانی» سید مرتضی... 

***
سید، جوان هم سن و سال من و ما نیست. اما مشخصه های کار با نسل های مختلف را می داند. جوری که وقتی با من ِ بی هنر هم صحبت می شود، انگار می کنم که دارد از من هم چیزی یاد می گیرد!
سید کار مردمی را می شناسد و کار «واقعاً» مردمی را هم می شناسد. برای پاگرفتن یک حرکت پنج نفره در فلان مرکز استان هزاران کیلومتر می رود و دو سه شب می ماند و برانداز می کند و برمیگردد. و این تازه اول کار آن جمع مؤمن است.
بچه های نهضت برای کار فرهنگی از این نهاد و آن نهاد طلبکار نیستند. برای خدا کار می کنند و رایگان، اثرهایی که شاید به راحتی بتوانند با مبالغ میلیونی به فلان سازمان و بهمان نهاد واگذار کنند. حرکت از آن هاست و برکت از خدا!
سید، کننده ی کار است! مبانی تئوریک و عملی گرافیک و مشتقات و اطرافش را خوب می شناسد. در حوزه ی اجرا دست برتر را دارد ولی می داند چطور با یک جوان تعامل کند. چه طور یک نیروی هنرمند را رشد دهد و حرکت دهد و چطور یک نیرو را تبدیل به جمعی از نیروهای مومن انقلابی متخصص کند.
دغدغه ی اصلی سید و بچه های پای کار نهضت، «نهضت» است. نهضت یک سرگرمی -البته مفید و موثر و خوب- برای پرکردن وقت های خالی و بعضاً مرده ی آن ها نیست. نهضت یک گروه نیمه وقت نیست. نهضت یک «نهضتِ دسته جمعیِ فعالِ هوشیارِ آماده به کارِ مولّدِ گوش به فرمانِ تخصصی» است و گواه من همه ی کارهای تحسین برانگیز بچه های نهضت (+) و تشکیل شبکه مردمی (+) از سراسر کشور است.
نمودهای گفتاری فراوان است و همین هاست که نهضت را (به زعم من و به تأیید خیلی از علمای قوم) از بسیاری از حرکت های فرهنگی و مردمی این سال ها متمایز کرده.
***
من و سید حدود 12 سال اختلاف سن داریم. از این حیث می توانم بگویم سید بزرگترین برادری است که به او حس یک برادر بزرگ تر دارم و از این که خداوند این رابطه ی خانوادگی را نصیبم کرده شاکر خداوند هستم. اینهایی که گفتم هم ادای دین من به این برادری مان نبود، که می دانم با عتاب سید مواجه خواهم شد! و اگر چنین قصدی هم بود خیلی بیش از این ها باید می گفتم!
غرض من ارائه انگشت شماری از خاصیت های این حرکت است که در اندک برخوردهای مستقیم، به چشمم آمده است. خاصیت هایی که شاید بتواند برای ما حکم معیار داشته باشند که چند مرده حلاجیم!


* به بهانه رونمایی از مجموعه پوسترهای «سرطان مصرف» (+) در تاریخ 11 آذر 93 نوشتم، به قصد خداقوتی به سید عزیزم و همه ی بزرگواران نهضت.
** این برادرنگاری ها (+) به حول و قوه ی الهی ادامه خواهند داشت...
۱ نظر سه شنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۳
امیرحسین

برادرم!

به نظرم می رسد باید به جوان ترها اعتماد کنیم. همان طور که وقتی همسن و کمی کوچک تر و بزرگ تر از این ها بودیم، یک تصمیم بزرگ گرفتیم، یک حرکت را شروع کردیم؛ دست سر زانو گرفتیم و تجربه کردیم و بعضاً سعی و خطا! امروز هم باید به این جوان ها فرصت بدهیم و اعتماد کنیم. چه این که آن روزها ما تنهاتر بودیم؛ خودمان بودیم و تجاربی پراکنده و البته کم اشتباه نکردیم. امروز برادران کوچک ما هستند و تجاربی متمرکزتر، با بزرگ ترهایی مثل شما. شاید این مسیر، مسیر گذر از خطر نیمه عمر باشد...

دوره ات نگذشته مربی! ولی کمی به شاگردهایت اعتماد کن!


این ها، همان هایی بود که نشد در ماشین بگویم. دلایل من برای رأیی به ظاهر عجیب!

« وَمَا لَنَا أَلاَّ نَتَوَکَّلَ عَلَى اللّهِ وَقَدْ هَدَانَا سُبُلَنَا... »

۰ نظر دوشنبه ۱۰ آذر ۱۳۹۳
امیرحسین