از دیار حبیب

از دیار حبیب
از دیار حبیب

بایگانی وبلاگ، فاصله ای نسبتا طولانی را نشان می دهد از اردیبهشت 91 تا آبان 93. روزی که بعد این همه ماه ننوشتن، از آن همه شبکه اجتماعی، به خانه برگشتم، با کلی تغییر؛ که من از دیار حبیب م نه از بلاد غریب...


هرکسی یک عشقی دارد، اما خیلی کمند آدم هایی که به صراحت دنبال عشقشان بروند. مثلا یکی عاشق رانندگی است، می رود دنبال حرفه بی تحرک کاسبی. یکی عاشق کاسب شدن است، به عشقش پشت پا می زند، می شود پزشک. البته هیچ وقت آدم نمی تواند از عشقش به طور کامل دست بکشد. شاید برای همین باشد که خیلی از کاسب ها خودشان با اتومبیل به دنبال اجناس می روند و یا خیلی از پزشکان مثل کاسب ها در مطب شخصی شان طوری می نشینند که انگار پشت دخل دکان نشسته اند. آدم باید عاشق باشد، یا حداقل عاشق پیشه باشد تا بتواند به صراحت دنبال عشقش برود و در این راه البته از خیلی از چیزها باید بگذرد...

ناصر ارمنی - داستان زمزم - رضا امیرخانی

پ.ن. بعد پنج سال دوباره "ناصر ارمنی" دست گرفته ام! برای لحظه های این روزهایم چیزی بهتر پیدا نکردم در کتابخانه در یک نگاه! سرم را گرم کرده ام تا "ارمیا" به دستم برسد تا برای بار سوم...

* از متن داستان

۸۹/۰۸/۱۹
امیرحسین

نظرات  (۵)

چه خوب بود این. یادم نبود.
ممنون :)
با نظرتون هم موافق‌م در موردِ پست‌م.
آدم هوایی می شود برود سراغ کتاب های خوانده شده ی کتابخانه که دارند خاک می خورند..!
و تو ایران این وضع بیشتره، اینکه آدما نمیرن دنبال علاقه مندی هاشون بس که گاهی حاشیه مهم تر از متن میشه و ...
بعد من ترجیح میدم که اگه فرصتی کردم، کتاب های نخونده م رو تموم کنم، کتاب های خونده م رو دوباره نمیخونم، مگه جاهای خاصی ش رو.
ناصر ارمنی!

حدود 4 سال پیش خوندم، اما هنوز داستان سه تا پسر کنکوریش جلوی چشامه!




اگه قبل کنکور بخونی تا آخر عمر یادت می مونه!‏
مثل من!‏

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی