بایگانی وبلاگ، فاصله ای نسبتا طولانی را نشان می دهد از اردیبهشت 91 تا آبان 93. روزی که بعد این همه ماه ننوشتن، از آن همه شبکه اجتماعی، به خانه برگشتم، با کلی تغییر؛ که من از دیار حبیب م نه از بلاد غریب...
خبرِ حالِ حنانه رو از این ور و اون ور و تو وبلاگ های بچه ها دیدم، هیچ فکر نمیکردم هیچ کدوم از اینها لینک باشن به هم و به برادر حنانه کوچولو. جالب ش اینکه اول از اخوی بزرگه شنیدم که چی شده، بعد توی وبلاگ ها و نوت ها دیدم. امروز همه ش به یادش بودم و دعاگو، عصری که شنیدم بعد عمل به هوش اومده و داداش ش رو شناخته، کلی دلم شاد شد. گرچه هنوز باید دعا کرد. چه خوبه که از هرکرانه دعایی بلند میشه...
ارسال نظر
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیانثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
جالب ش اینکه اول از اخوی بزرگه شنیدم که چی شده، بعد توی وبلاگ ها و نوت ها دیدم.
امروز همه ش به یادش بودم و دعاگو، عصری که شنیدم بعد عمل به هوش اومده و داداش ش رو شناخته، کلی دلم شاد شد.
گرچه هنوز باید دعا کرد.
چه خوبه که از هرکرانه دعایی بلند میشه...