از دیار حبیب

از دیار حبیب
از دیار حبیب

بایگانی وبلاگ، فاصله ای نسبتا طولانی را نشان می دهد از اردیبهشت 91 تا آبان 93. روزی که بعد این همه ماه ننوشتن، از آن همه شبکه اجتماعی، به خانه برگشتم، با کلی تغییر؛ که من از دیار حبیب م نه از بلاد غریب...

نمازجمعه امروز، یاد خاطرات تمام صبح­های سردی بود که مادر دو جفت، و حتی سه جفت جوراب به پایم می­کرد و دو تا شلوار! با پوشیدن زیرپوش و پیراهن و لباس کاموایی و کاپشن تقریبا مطمئن می­شدی منفذی برای سرما نمانده، البته در منزل! دستکش که جزء اصلی بود و کلاه، از همان­هایی از سر داخل می­شد و تا گردن پایین می­آمد و فقط دو تا چشم بیرون نگاه می­داشت و نقابش زود می­شکست، آخرین زره مادری بود که با دخترش به قسمت خواهران می­رفت، برای پسری که می­ماند با پدرش در جنگ با سرما!
سرمایی که آن روزها از قنوت دوم به کف پاهایم وارد می­شد، همانی است که عید فطر را دوست­داشتنی­ کرده برایم. سرمایی که چند سالی است به پوست کلفت شده کف پای آن پسرک گزندی وارد نمی­کند! سرمایی که امروز کمی حس شد، با لرزش دست سجاد در سجده­های نمازجمعه!

۸۹/۱۱/۱۵
امیرحسین

نظرات  (۵)

لرزش دست مال جای بدش بود و وزن بالا. ربطی به سرما نداشت... یا علی مددی!


خواستم نگم خودم سردم شده بود از تو مایه گذاشتم!
یا علی!
هیچ وقت از اون کلاها خوشم نیومد ولی بعدا فهمیدم که چقدر در هنگام سبزی چیدن به دست آدم میخورد ! بخصوص اگر شهرتون کوچیک باشه
زیبا بود
مثل اینکه قسمت نیست ما شما رو ببینیم....

مثل مرغ از قفس پریدید....



مجلس ترحیم محل عبرته...
نماز جمعه واقعا سرد بود !! خیلی...
و البته تمامی جاهای دیگر هم جایست برای کار های خاص است.
پس فکر نکنم بشود .....!!!!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی