از دیار حبیب

از دیار حبیب
از دیار حبیب

بایگانی وبلاگ، فاصله ای نسبتا طولانی را نشان می دهد از اردیبهشت 91 تا آبان 93. روزی که بعد این همه ماه ننوشتن، از آن همه شبکه اجتماعی، به خانه برگشتم، با کلی تغییر؛ که من از دیار حبیب م نه از بلاد غریب...

از روز اولی که رفتیم سر کار، پیرزن می­آمد و از مشکلاتش می­گفت. از هفت - هشت بچه­ای که داشت و شوهرش که فوت کرده بود و پسر بزرگش که رفته بود سر کار و وضعیت زندگی و... دو تا مرغی که در حیاط برایش تخم می­گذاشتند... گاهگاهی هم چای دم می­گذاشت و برایمان می­آورد. بعضی وقت­ها هم شکایت می­کرد که چرا برای من خانه نمی­سازید؟! ما هم که مشتی دانش­آموز دبیرستانی کارگر ساده! جوابی نداشتیم!

***

روز آخر کاری، مسئول کار دیگری شدم و سر کار عمرانی نرفتم. نمی­دانم اگر می­رفتم با چه حالی برمی­گشتم وقتی می­دیدم پیرزن یکی از دو مرغش را سر بریده و برای نوجوان­هایی که برای همسایه اش خانه می­ساختند کباب کرده...

سلام به این پیرزن که اولین خاطرات من از مسافرت جهادی را شکل داد...
رودبار - کرمان - نوروز 82

۸۹/۱۲/۱۱
امیرحسین

نظرات  (۲)

اولین بارم شاید امسال ، شاید هم همان دو سال 20 روز .....
سلام
این داستانات خیلی باحالن برار!
یا علی

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی