اولین روزهایی که نوید آمدن مصطفا به زندگی ما داده شده بود و درست اولین باری که همراه بانو به پزشک مراجعه کردیم، همان لحظاتی که بانو به مطب مراجعه کرده بود در خیابان ولیعصر قدم می زدم، نرسیده به میدان ونک. اولین لوازم التحریر فروشی که سر راهم بود یک دفتر خوش جنس مستحکم بزرگ خریدم با یک خودکار. همان گوشه ی خیابان و روی سکوی یک زمین خالی، سر کوچه ی هجدهم نشستم و اولین حرف ها را برای فرزندم نوشتم، که هنوز نمی دانستم پسر است یا دختر یا دوقلو یا ... حتی چیزهای خیلی مقدماتی تر از اینها! الان که فکر میکنم یادم نیست که یک نفر با یک موجود منفی نه ماهه چه حرفی می تواند داشته باشد که تا وقتی که هوا تاریک شد نوشتم. همان جا نیت کردم که بنویسیم، زود به زود، هم من و هم مادرش. اما آنقدر روزمرگی ها و پایان نامه و اثاث کشی و تنبلی و ... زورشان چربید که هیچ وقت به هدف تعیین شده نرسیدیم. هرچند می دانم همان چندباری هم که نوشتیم، روزی، روزگار خوشی را برایمان یادآوری خواهد کرد.
حکایت همه ی نوشته های اینجا، یادداشت های باقیمانده از وبلاگ های قدیمی دوران دبیرستان در فایل های کامپیوتر، دفترهای یادداشت روزانه قدیمی، وبلاگ های شخصی قبلی و ... هم همین است. خیلی کم پیش آمده یا خاطرم نیست که از مکتوب کردن چیزی احساس پشیمانی و اتلاف کرده باشم. و بر عکس، مثل الان، از ثبت نشدن خیلی حرف ها احساس ضرر می کنم...
دیروز که فرصت کردم سری به نظرات مطالب قدیمی زدم. لینک ها را باز کردم و از زنده بودن و تک تکشان خوشحال شدم. و افسوس وبلاگی را خوردم که برای من سرشار خاطره بود و سرویس وبلاگدهی تعطیل شده بود!
حکایت همه ی نوشته های اینجا، یادداشت های باقیمانده از وبلاگ های قدیمی دوران دبیرستان در فایل های کامپیوتر، دفترهای یادداشت روزانه قدیمی، وبلاگ های شخصی قبلی و ... هم همین است. خیلی کم پیش آمده یا خاطرم نیست که از مکتوب کردن چیزی احساس پشیمانی و اتلاف کرده باشم. و بر عکس، مثل الان، از ثبت نشدن خیلی حرف ها احساس ضرر می کنم...
دیروز که فرصت کردم سری به نظرات مطالب قدیمی زدم. لینک ها را باز کردم و از زنده بودن و تک تکشان خوشحال شدم. و افسوس وبلاگی را خوردم که برای من سرشار خاطره بود و سرویس وبلاگدهی تعطیل شده بود!
۹۳/۰۸/۲۸
بله ما هم از همون دفتر مستحکم ها خریدیم و یه کمی هم نوشتیم.
قرار هم نیست با همون حجمی که اول نوشتی تا آخر بنویسی که!
اینجوری باید سالی 7 من کاغذ صرف کنی.
اگر چند ماهی یک یادداش هم بنویسی، وقتی شب دامادیش بهش بدی، خودش یک جلد قطور می شه.
:)