از دیار حبیب

از دیار حبیب
از دیار حبیب

بایگانی وبلاگ، فاصله ای نسبتا طولانی را نشان می دهد از اردیبهشت 91 تا آبان 93. روزی که بعد این همه ماه ننوشتن، از آن همه شبکه اجتماعی، به خانه برگشتم، با کلی تغییر؛ که من از دیار حبیب م نه از بلاد غریب...


می­گفت "صبح­ها که برای نماز صبح بیدار می­کنی تا تموم شدن فایلی که پخش می­کنی می­نشینم، بعد میرم سراغ وضو." انگار حرف دل بود، حوالی اذان صبح. چیزی تو مایه­های دعای عهد، وقتی می­گفت " سلام من به تو، ای معنی سلام، ایشالا با شما، امشب، راهی کربلا..."***
آخرش هم متوجه نشدم کدوم یکی از بچه­ها شعر رو بهشون یاد داده بود. گروه فرهنگی که زیاد خبر نداشت. فقط بچه­های روستا رو از دور می­دیدم که دور هم جمع شده اند و  همخوانی می­کنند: " آرزومه، همیشه یاور تو باشم، میون لشگر تو باشم، علی اکبر تو باشم..."
***
شاید زیاد نتونم با مداحش ارتباط برقرار کنم ولی باید اعتراف کنم دلم برای هم­خوانی بچه­ها تنگ شده. مخصوصا شب تحویل سال که دسته جمعی گوشه سالن دم گرفته بودند: " منم و یه چشم بارونی، یه عمری دلخونی، خودت که میدونی... تویی و یه عالمه رحمت، اگه کنی دعوت، میام به مهمونی... آقا! ببین که غم دارم، شوق حرم دارم، چشم کرم دارم... "
این­که از اصل این فایل قشنگ­تر می­خواندند که شکی نیست!
هرقدر هم که "حمید " اصرار کند که صدای خوبی ندارد، هرقدر هم که چفیه­ای که محسن روی سرش کشیده بود از یادم برود، هرقدر هم که هق هق هایی که از گوشه کنار حسینیه بلند می شد را فراموش کنم، هرقدر هم که شعله­ای که این شعر آن شب ایجاد کرد از یادم برود...؛ ولی این شعر، آن هم­خوانی ثبت شده در ذهن حسینیه رومه...
***
قبول دارم که تنها صدا نیست که می­ماند اما تجربه این چند سال نشان داده صدا بهترین چیزی است که می­ماند!
این وسط "وعده­ی ما کربلا ان­شاء الله"چیز دیگری است! که یک بار گلایه کردم به رفیقی که زودتر داشت می­رفت "روی تل زینبیه" به استنادش! که "زیر پای شاه بی­سر" مرا یاد تمام هم سفران جهادی­ام انداخت...

۹۰/۰۱/۱۴
امیرحسین

نظرات  (۴)

احسنت احسنت
طیب الله انفاسکم و سمعکم و قلمکم
چفیه محسن و دیگر هیچ .........
نام جهادی بردی دلم آتش گرفت برادر.
خداقوت جهادی.


چاکر همه رفقای جهادی
به قول امام
من دست و بازوی شما...
سلام
راضیم ازت!
1دور اردو رو برامون مرور کردی. دمت گرم.
التماس دعا


سلام
الحمدلله
چی بهتر از رضایت داش مصطفی!
.... رهبر من طلایه دار لاله هایی .....
حاجی شرمنده من دیگه نمی تونم به وب شما سر بزنم !








چون هر دفعه میام دیوونه میشم و مشتاق تر
.... و نیست دیگر تاب تحمل
دارم کمکم به حال هلوع و جزوع میافتم !


نترس رفیق
منم بیش از این نمی تونم بگم
شاعر کنار دفترش افتاد از نفس
...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی