میگفت "صبحها که برای نماز صبح بیدار میکنی تا تموم شدن فایلی که پخش میکنی مینشینم، بعد میرم سراغ وضو." انگار حرف دل بود، حوالی اذان صبح. چیزی تو مایههای دعای عهد، وقتی میگفت " سلام من به تو، ای معنی سلام، ایشالا با شما، امشب، راهی کربلا..."***
آخرش هم متوجه نشدم کدوم یکی از بچهها شعر رو بهشون یاد داده بود. گروه فرهنگی که زیاد خبر نداشت. فقط بچههای روستا رو از دور میدیدم که دور هم جمع شده اند و همخوانی میکنند: " آرزومه، همیشه یاور تو باشم، میون لشگر تو باشم، علی اکبر تو باشم..."
***
شاید زیاد نتونم با مداحش ارتباط برقرار کنم ولی باید اعتراف کنم دلم برای همخوانی بچهها تنگ شده. مخصوصا شب تحویل سال که دسته جمعی گوشه سالن دم گرفته بودند: " منم و یه چشم بارونی، یه عمری دلخونی، خودت که میدونی... تویی و یه عالمه رحمت، اگه کنی دعوت، میام به مهمونی... آقا! ببین که غم دارم، شوق حرم دارم، چشم کرم دارم... "
اینکه از اصل این فایل قشنگتر میخواندند که شکی نیست!
هرقدر هم که "حمید " اصرار کند که صدای خوبی ندارد، هرقدر هم که چفیهای که محسن روی سرش کشیده بود از یادم برود، هرقدر هم که هق هق هایی که از گوشه کنار حسینیه بلند می شد را فراموش کنم، هرقدر هم که شعلهای که این شعر آن شب ایجاد کرد از یادم برود...؛ ولی این شعر، آن همخوانی ثبت شده در ذهن حسینیه رومه...
***
قبول دارم که تنها صدا نیست که میماند اما تجربه این چند سال نشان داده صدا بهترین چیزی است که میماند!
این وسط "وعدهی ما کربلا انشاء الله"چیز دیگری است! که یک بار گلایه کردم به رفیقی که زودتر داشت میرفت "روی تل زینبیه" به استنادش! که "زیر پای شاه بیسر" مرا یاد تمام هم سفران جهادیام انداخت...
طیب الله انفاسکم و سمعکم و قلمکم
چفیه محسن و دیگر هیچ .........