از دیار حبیب

از دیار حبیب
از دیار حبیب

بایگانی وبلاگ، فاصله ای نسبتا طولانی را نشان می دهد از اردیبهشت 91 تا آبان 93. روزی که بعد این همه ماه ننوشتن، از آن همه شبکه اجتماعی، به خانه برگشتم، با کلی تغییر؛ که من از دیار حبیب م نه از بلاد غریب...

جناب آقای گوگل!
سلام!

خیلی مصدع اوقات پرمشغله ات نمی شوم!
خواستم بگویم روزی که حدود 20 ماه قبل برای بار اول به طور جدی وارد سرویس ریدر شدم ـ که آن روزها هنوز اینقدر صمیمی نشده بودیم که گودر صدایش کنم ـ خیلی خوشحال شدم. چند سالی بود دنبال جایی می گشتم که فقط بگوید که فلان وبلاگ به روز شده و بروم بخوانم. حالا شما آمده بودی و متن آن را هم آورده بودی. می توانستم ابراز رضایت هم بکنم از یک نوشته. حتی نگه دارم برای روزهای آینده. کم کم آدم های دور و برم را هم شناختم و پیش از این که شما زحمت جمع کردن ما را بکشی، خودمان دست به کار شدیم و circle خود را تشکیل دادیم. دوستان خوبی پیدا کردم. دوستان قدیمی را دوباره دیدم. بعضی ها را که قرار بود در آینده ببینم جلوجلو شناختم حتی! برای منی که بعد از اورکات حتی ثانیه ای هم برای فیسبوک ـ علیه ما علیه ـ  وقت نگذاشته بودم، این ارتباطات فراتر از یک ارتباط ساده ی مجازی بود. این وسط با بعضی از رفقای دانشگاهی نزدیک تر شدیم، چتد نفری همزبان دیگر هم پیدا کردیم و اولین circle حقیقی را تشکیل دادیم، عصر یک پنج شنبه، پارک لاله، به صرف فوتبال گل کوچک و گپ... همان شد که وقتی فهمیدم همزمان با یکی از همان حلقه زائر مشهدالرضا شده ام، بعد از نماز صبح وعده کردم گوهرشاد و جای شما خالی، دو ساعتی گپ زدیم و ... دیگر بابت هیئت های سحر ماه مبارک و حسینیه دلریش و هیئت شب شهادت امام جواد همین چند شب پیش و ... نگویم که گفتنی ها زیاد است؛ که بانی نزدیک شدن این رفاقت ها شما بودی!
اصلا از همان اول هم "ما نبودیم و تقاضامان نبود!"؛ حالا شما تصمیم گرفته ای که باز را تعطیل کنی (که نیک تصمیمی است!)، ریدر را هم بچسبانی به سرویس پلاس؛ صاحب اختیاری! اما لازم دیدم هم بابت آن ها که گفتم تشکر کنم، هم بابت این که فیدهای ما را نگه داشتی. تشکر کنم بابت این که شاید این حرکتت باعث شود وبلاگ ها و کامنت هایشان دوباره زنده شوند. که شاید تعداد پست ها که کم شد و بازی های کامنتی تعطیل شد، فرصت کنیم تا نوشته ها را مثل نامه های اداری با دکمه ی N تورق نکنیم. که لایک نوشته ها فراموش شود و جماعتی که برای لایک بیشتر هر اراجیفی می شد می نوشتند کمی استراحت کنند! و ... و یک تشکر مخصوص بابت آنچه که این میان عاید من شد که با هیچ چیز عوضش نمی کنم.
امروز هم لابد مجبورمان کرده ای که هجرت کنیم به پلاس. البته که صاحب اختیاریم ما! هرچند که هرچه خواستی این مدت کردی و این بار هم مطمئنم جایی نمی خوابی که زیرت آب برود؛ اما همه ی این ها ناز شستت و نبوغت و اعتقادی که داری به مسیر و هدفت! نوش!


پ.ن. به پیوست؛ عرض سلام و ارادت به برادران عزیزم؛ حاج سلمان، سیدمهدی، علی شجاع، سروش، محمد تی، محمدجواد، محمدرضا ابومطهرة، محمدرضا بی، آتقی دژاکام، علی اصغر، حسین آقای خودمون، سجاد، حسین الصادق، حمیدرضا دریک، اسماعیل کپی رایت، گوداس خان!، حسین شرفخانلو، محمد مهدوی، امیرعلی صفا،حسن روزی طلب، طلاب عزیز از حاج آقا نجمی گرفته تا موسوی و ... و همه ی آنها که از قبل هم آشنا بودیم و هر که در خاطرم نیامده! و ابراز علاقه به نگاه داشتن سرِ رشته ی این ارتباط، حتی شده در حد جیمیل و چت!
و عرض احترام به خواهران بزرگوار...
تمّت!

۹۰/۰۸/۱۰
امیرحسین

نظرات  (۸)

بر سر آنم که گر ز دست بر آید
دست به کاری زنم که غصه سرآید..

حرف دل ما رو زدی؛
فکر که می کنم خیلی خاطره دارم از گودر که نه؛
از باهم بودن هامون که انشالا حالا حالا هم ادامه پیدا میکنه.




عزیز مایی
به شرطی که هم دوباره قرار بذاری
هم قضیه قرآن رو به پا کنی ان شاءالله!
سلام علیکم
جوری نوشتی که آدم دلش نمیاد کامنت نذاره، ازون کامنت با حالا
یاد بیار اون آیتمایی رو که با یه کامنت به گند می کشیدم ! دیم! دند؟
ولی خوب اینجا دیگه ملک شخصیته می ترسم با بیل بیافتی دنبالم! مون! شان؟
:))

حتما خیری در این اتفاق هست، شاید همین چیزهایی که تو گفتی ولی بهرحال به فضای گودر شدیدا وابسته شده بودیم
به قول سعدی : ...بیرون نمی توان کرد، الا به روزگاران

دوستیهایمان پایدار انشاء الله
یا علی




سلام
قابل شمارو نداره اینجا!
بقیه حرفا باشه برای پستو!
کاش از اون ور قضیه هم می نوشتی .
چه ساعت هایی که در خانه بودم و من پای گودر و مادر دلبندم در حاشیه منتظر یک....

چه ساعت هایی که از یاد محبوبم جدایم کردی.
گودر تو مرا با همه سیرکل می کنی جز خدا.
کاری می کنی که به همه لایک بزنیم جز خدا.
تو ما را به خودت مشغول کردی .
کاش می شد بزرگی از نزدیگ بیاید و ما هم قبول کنیم حرفش را که شعار زده شدیم بسکه اخلاقیات را کپی و پیست کردیم و از عمل به ریشیرمان یسنده کردیم.

آقای گودر ممنونیم که تو به خاطر ما سرویس ترجمه ات را ارتقا دادی تا در اوج خفقان داخل(!) بتوانیم به خبر های و اطلاعیه ها دست رسی پیدا کنی.

تو خواستی بگویی به دروغ که ما آزادیم.

آقای گودر!

با به تو بدهکاریم!!

إِنَّ الَّذینَ تَوَلَّوْا مِنْکُمْ یَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّیْطانُ بِبَعْضِ ما کَسَبُوا وَ لَقَدْ عَفَا اللَّهُ عَنْهُمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ حَلیم‏ (مائده / 155)

اگر سر گردنه ای ما افتادیم تو دره یاد آیه بنداز ما را که فقط شیطان آنها را در اثر بعضى از آنچه کسب کرده اند لغزش داده و بخطا انداخته .

البته این ته تحجر است که تو کاری به این حرفا نداری و بری هستی از این تهمت ها! اصلا اگه راست می گیم خودمون یه دونه گودر درست کنیم .حال تا درست نکرده من باب اکل میته استفاده می شود.
این دلنوشته ای بود پس ای گودر ما دبزیبل ننما! که سخت دلگیر می شویم .
بند بند بندمان می گیرد.





احسنت!
البته همون که نوشتم رو اضافه می کنم به همه ی اینها، مخصوصا پاراگراف آخرت
که ناز شستت و نبوغت و اعتقادی که به مسیر و هدفت داری!
لایک! لایک! لایک!
لایک به پارک لاله
لایک به مسجد گوهرشاد...

هر چه حساب می کنم
با اینکه مضرات زیادی داشت برایم
ولی آنقدر خیرات به دست آوردم که قابل مقایسه نیست
من باید چقدر دنیا را می گشتم تا شماها را پیدا کنم!؟
باز هم پیدا نمی کردم...
شاید خدا به خاطر همین خیرات، از معاصی کبیره و خیانات آقای گودر درگذرد!
...
هنوز حالم سرجا نیامده!
هنوز در شوکم؛ عزیز از دست داده ام...
ولی به احتمال زیاد، رشد شغلی و علمی محسوسی خواهم کرد!!




دقیقا! همه کلماتش از اول تا آخر دقیقا!! عین حرفای خودت به قول بچه ها آینه!!
ان شاءالله باعث شه بیشتر بخونیم، بیشتر و بهتر و کارآتر بنویسیم، بیشتر هم ببینیم همدیگه رو.
خیلی عزیزی اخوی!
سلام علیکم! فضای قشنگی داشت نوشته تون. حس قشنگی رو القاء میکرد.من همیشه از بازخونی یه حس و یادآوریش بیشتر از خودش لذت میبرم. منو یاد زمانی انداختین که داشتم یه نوشته ای رو تو گودر می نوشتم. من آدمای گودر رو ندیدم و نمی خوام ببینم. دوست دارم تو رویاهام باشن و همیشه همین تصاویری که ازشون ساختم رو حفظ کنم تو ذهنم. بعضیا بودن که من یه تصویری ازشون تو ذهنم ساخته بودم بعدش یهو عکسشون تو پروفایلشون ظاهر می شد و بنیان ساخته های من رو میریختن به هم.
قشنگ نوشتین
دست مریزاد




بزرگوارید
بگذریم که من شأنی برای آشنایی که در حد مجاز باقی بماند قائل نیستم و هیچ رابطه مجازی ندارم و سعی می کنم نداشته باشم مگر اینکه طرف مقابل را بشناسم و ...
سلام
کامنت گذاشتم که بدونی پایه ی برگشت به گذشته ها هستم
خب
حالا گفتی وقت چیه؟
اینجا نمی گم

باشه حضوری




عاشق کامنت بازی وبلاگی ام
با کامنت بازی گودری هیچ وقت حال نکردم!
خوب گفتید...
البته شماها حساب کتاب شده تر از مثل منی، با ابزارها و چیزهایی مثل گودر کار میکنید... که گیرشان نمیشوید و بهره تان را میبرید... خوش به حالتان...
بعد اینکه گودر برای من هم دوستان خیلی خوووبی داشت، انقدر که روزهای آخری، در ادامه حرف دوستی که:
این گودر واسه ما هیچی که نداشت
یه عالمه دوست خوب که داشت
نوت زدم:
دوستانی؛ بهتر از آب روان...
دوستانی که نه برای فردیت و شخصیت حقیقی ت فالو ت میکردن، که برای تفکر و همین شخصیت مجازی ت فالو ت میکردن
حتی همون ها که از این صفحات در اومدن و دوستان دنیای حقیقی هم شدن که عزیزند...
و خلاصه گودر یک لیست خوب از دوستان و آشنایان برای من ساخت...
غیر از اینها،
آن قابلیت آرشیوی که گودر داشت و من برای خودم با آنها، کلی از علائقم را راضی میکردم هم خوب چیزی بود، فقط حیف اش آنجاست که دیگر قابلیت پابلیک شدن از تگ ها گرفته شده و نمیتوانم با دوستانم به اشتراکشان بگذارم.
سرآخر اینکه من که از اول هم آدم کامنت بازی بودم و حتی قبل ترها (لینک) اشاره هایی کرده ام...
گودر تا حدی میل به کامنت بازی ام را ارضا میکرد، اما باز هم سراغ وبلاگ ها میرفتم، هرچند بازخوری نمیگرفتم یا کسی سراغ وبلاگ خاک خورده ام نمیآمد...
خلاصه که باید زمان بگذرد تا معلوم شود چه بر سر مثل منی میآید... :)


ان شاءالله هیچ بر سر هیچ کس نمی آید جز خیر!
و وبلاگ شما هم گردگیری می شود!
من که شخصا سر زدن به وبلاگ رفقا رو فراموش کرده بودم...




شما بزرگ مایی اخوی!
وظیفه ماست خدمت برسیم!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی