مصطفا و بانو فردا از مشهد می رسند، بابا ماموریت است، خواهر خانه خودشان. امشب من مانده ام و مامان؛ مثل شب های خاطره دار قدیم، مثل مشهد دونفره مان و مثل آن سحر پرخاطره ی صحن گوهرشاد...
مصطفا و بانو فردا از مشهد می رسند، بابا ماموریت است، خواهر خانه خودشان. امشب من مانده ام و مامان؛ مثل شب های خاطره دار قدیم، مثل مشهد دونفره مان و مثل آن سحر پرخاطره ی صحن گوهرشاد...
دیشب برای دومین بار با مصطفا و بانو سینما رفتیم، برای بار دوم هم همان شیار 143 را دیدیم. به گمانم اولین بار بود که یک فیلم را دو بار در سینما می دیدم! این کار نه به خاطر افزایش فروش یک فیلم به اصطلاح ارزشی و بر مبانی دفاع مقدس بود، نه کشف زوایای مشهود و نه چیز دیگر. مادر دوست داشتند فیلم را ببینند و ترسیدم از این که بار اول بدون خبر دادن به حضرتشان رفته ایم سر سوزنی برای لحظه ای ناراحت شده باشند. همین! برای همین هدف حاضرم صد بار دیگر هم بروم...
پ.ن.1. البته هدف افزایش فروش محقق شد الحمدلله و مشکلی ندارم! هدف دقیق تر دیدن هم محقق شد، خصوصا که هر بار در بخش هایی از فیلم مشغول مصطفا بودم.
پ.ن.2. مادر با تمام فیلم گریست... چرا باید همه ی وسایل زندگی الفت، شبیه همان هایی باشد که یک مادر شهید دیگر هم در منزل داشت؟ پشتی و لحاف و ... خانه ی مادربزرگ...
پ.ن.3. دیوانه ی صحنه ی شکستن و سیگار گیراندن سیدعلی روی تپه های عملیاتی ام.