از دیار حبیب

از دیار حبیب
از دیار حبیب

بایگانی وبلاگ، فاصله ای نسبتا طولانی را نشان می دهد از اردیبهشت 91 تا آبان 93. روزی که بعد این همه ماه ننوشتن، از آن همه شبکه اجتماعی، به خانه برگشتم، با کلی تغییر؛ که من از دیار حبیب م نه از بلاد غریب...

تمام آن­چه از بم و ارگ و شهرش به خاطرم مانده، تصاویر مبهمی است از نوروز هشتاد و دو. انگار آن روزها بم، تازه آبستن لرزه هایی شده بود که نه ماه بعد به زمین گذاشته شدند...
بم، اولین شهری بود در عمرم که دوست داشتم هرچه زودتر از آن خارج شوم و برگردم به روستاهایی که پنج شش روزی بود مستقر شده بودیم؛ بخش رودبار، از توابع کرمان. شاید بم برای من، با چهره ای که به طرز مبتدیانه­ای آفتاب سوخته شده بود، به جای تصاویری از بزرگ­ترین بنای خشت و گِلیِ جهان که مردم را در ایام تعطیلی نوروز به خود کشیده بود، تجلی اولین دوست داشتنی­های یک "مسافرت جهادی " بود که نمی­خواستم زود و به همان راحتی از دستشان بدهم.
با شنیدن خبر لرزه­های شهر، قبل از این­که ذهنم سراغ ارگ برود و درختان نخل و استخر و ...، رفت سراغ رستورانی که آن روز ظهر در آن ناهار خورده بودیم. طبقه دوم ساختمانی در خیابانی رو به نخل ها. دوست داشتم سرنوشت خاطرات آن ظهر را بدانم. این بود که تا مدت­ها هر که را می­دیدم جویای حالش می شدم و امیدوار بودم به بودنش انگار. تا آن روز که خبرش را شنیدم...

 پ.ن. این ها همه به بهانه این نوشته + بودند، که مرا هم به بم برد و هم به اولین مسافرت جهادی­ام. بهانه­ای برای تورق نوشته­ها و خاطرات هفت و نیم سال پیش؛ که اغلبشان امحا شده بودند...
* این را ببینید، از حامد عسکری +

۸۹/۱۰/۰۵
امیرحسین

نظرات  (۱)

ما هم توی اون رستوران شام خوردیم و عکس گرفتیم.
البته اولین جهادیمون نبود...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی