از دیار حبیب

از دیار حبیب
از دیار حبیب

بایگانی وبلاگ، فاصله ای نسبتا طولانی را نشان می دهد از اردیبهشت 91 تا آبان 93. روزی که بعد این همه ماه ننوشتن، از آن همه شبکه اجتماعی، به خانه برگشتم، با کلی تغییر؛ که من از دیار حبیب م نه از بلاد غریب...

۱۷ مطلب در دی ۱۳۸۹ ثبت شده است


خاک ره آن یار سفر کرده بیارید
تا چشم جهان بین کنمش جای اقامت
...

۲ نظر پنجشنبه ۳۰ دی ۱۳۸۹
امیرحسین

5

فَمَن أخذ بِالتّقوی؛
عَزَبَت عنه الشّدائِدُ بعد دُنُوِّها،
وَ احلَولَت لَه الاُمورُ بعد مَرارَتِها،
...

آن­که دست به دامن تقوا بزند
سختی­ها، پس از نزدیک شدن، از او دور می­گردند؛
و امور، بعد از تلخی، برای او شیرین می­شوند؛
...

خطبه 189 - متن کامل +

آرشیو قرار شب های جمعه

۰ نظر پنجشنبه ۳۰ دی ۱۳۸۹
امیرحسین

­­­همه پروازهای امروز، به "مقصد"ی که می­خواهی بروی به علت شرایط جوی کنسل شده­اند و پروازی که الآن "بلیت" آن در دست توست، آخرین پرواز امروز است. "قرار فردا صبح" آن­قدر برایت مهم هست که در هر شرایطی حاضر باشی مسافر شوی تا سر موقع به آن برسی.
دیری نمی­گذرد که بلندگوی فرودگاه آن چیزی را که منتظرش نیستی می­گوید و تاخیر پروازی را اعلام می­کند که همه­ی "امید"ت به آن بوده! تلویحا اشاره­ای هم می­کند به احتمال کنسل شدن آن، عطف به ماسبق! انگار "همه­ی برنامه­های عمرت" تا آخر به هم ریخته باشد. فقط دنبال روشی می گردی که... که همان خانم در بلندگو اعلام می­کند که پرواز به مقصد شهر مجاور چندتایی صندلی خالی دارد و می­توانی بلیت آن پرواز را تهیه کنی.
"فکر" می­کنی، "برنامه­ریزی" می­کنی که به آن شهر بروی و از آن­جا با ماشین به مقصد اصلی و ... به نظر راه "عاقلانه"ای می­آید! حداقل "ریسک" آن به ظاهر کم­تر است! غرولندی می­کنی و مسیر دوم را انتخاب می­کنی و ...

*****************************

من هیچ­وقت نمی­توانم خودم را جای آن­هایی بگذارم که بلیت تهران - تبریز گرفتند و دیگر مسافر "آن پرواز" نبودند. هرچند بدم نمی­آید بدانم زندگی­شان چه توفیری کرده قبل و بعد از آن پرواز!
ولی اطمینان دارم در زندگی­ام فراوان بوده­اند و هستند و خواهند بود این نهیب­ها و این فرصت­های اضافی، هرچند که من انگار کنم که نبوده اند. شاید همان اشتباه پیچیدن­ آن روز برفی در اتوبان لغزنده، یا تغییر برنامه روز دیگر یا ... یا حتی همین لحظه!

پ.ن. فرمود: "من ساوی یوماه فهو مغبون"، چه رسد به روزی که زنده ای، و روزی که قرار بوده مرده باشی...!
شادی روح همه آن مسافران و همه ما مسافران فاتحه مع الصلوات!

۳ نظر شنبه ۲۵ دی ۱۳۸۹
امیرحسین


4الغِنی و الفَقر، بَعد العَرضِ علَی الله...
توانگری و تهیدستی،
پس از عرضه­ی اعمال بر خدا معلوم می­گردد...

حکمت 452

آرشیو قرار شب های جمعه

۱ نظر پنجشنبه ۲۳ دی ۱۳۸۹
امیرحسین


هر شب که می­رسد، حال روزی که گذشته را با گودر خوانی­ام خوب می­فهمم.
روز به روز فرق دارد آیتم­هایی که لایک می­زنم؛
مطالبی که می­خوانم و هم­خوان می­کنم؛
کامنت­ها؛
Mark all as read ها!
حتی کسانی که Follow می­کنم، Unfollow می­کنم و Hidden!
کارهای عادی و روزمره که این­قدر روحیاتم را تغییر می­دهد، چه کنم با ابتلائات*...

* ببینید (+)

۱ نظر سه شنبه ۲۱ دی ۱۳۸۹
امیرحسین


دوست عزیز!
بعد عمری ارتباط برقرار کردی، اون هم اس ام اسی، البته برای کاری که داری!
تا اینجاش که مشکلی نیست؛
اون "چطوری؟ چه خبر؟ چی کارا می کنی؟" اول پیامکت دیگه چه صیغه ایه؟
خداییش منتظر جواب اونا هم هستی؟!

پ.ن. بهونه!

۵ نظر دوشنبه ۲۰ دی ۱۳۸۹
امیرحسین


دوست گرامی ام!
من و شما هم مثل آن اسرائیلی - خبیث - مهندسیم، قبول!
بنده و جنابعالی هم آمار احتمال پاس کرده ایم و از قدیم هم بلدیم نمودار رسم کنیم - حالا شما با نمره بالا و بنده ناپلئونی - قبول!
به قول همان، مهندس به نمودار نگاه می­کند و ترسیم می­کند و آینده را پیش­بینی می­کند، سلمنا!
ولی باور کن! قبول کن! از من بپذیر که این موجود دوپای ذی­شعور اندک تفاوتی دارد با آن ژنراتور و موشک و ربات و ... که من و تو خواندیم و می خوانی.
اگر روزی علم مهندسی­تان قد داد به تابعی با بی­نهایت متغیر، بنشین و رسم کن، جای من را هم خالی کن.
فقط حواست به اکسترمم­ها باشد، به نقاط عطف، به...
هرچند، اگر توانستی!
تا آن­ روز بیا پارویمان را بنوازیم!

۳ نظر شنبه ۱۸ دی ۱۳۸۹
امیرحسین

۳
فَتَزوّدّوا فی أیّام الْفَناءِ لأیّام الْبَقاء!
قَد دُلِلْتُم على الزّادِ،
وَ اُمِرْتُم بِالظَّعْن،
وَ حُثِثْتُم علَى المَسیر.
فَإِنَّما أنتم کَرَکْبٍ وُقُوفٍ لا یَدرُونَ مَتى یُؤمَرُونَ بِالسَّیرِ...

ازین دنیای فانی برای آخرت توشه برگیرید!
که بر توشته برداشتن هدایت شده­اید،
و شما را به کوچ کردن امر کرده­اند،
و برای رفتن از دنیا به شتابتان داشته­اند.
شما سوارانی هستید ایستاده که نمی­دانید چه زمان مأمور به رفتن خواهید شد...

خطبه 156
صلوات!

آرشیو قرار شب های جمعه

۱ نظر پنجشنبه ۱۶ دی ۱۳۸۹
امیرحسین


در مسیر بازگشت، تمام خاطرات هشت ماه اخیر را در یک زمینه خاص دوره کردیم. تقریبا همه چیز یادم بود! اسامی خاص، مکان­ها، کتاب­ها، روزها، اتفاقات و ...
نیم ساعت بعد که تنها به خانه رسیدم، دبه ماستی که سه دقیقه قبلش خریده بودم را روی صندلی ماشین جا گذاشته بودم!


پ.ن. بحث کوتاه مدت و بلندمدت نیست!

۲ نظر سه شنبه ۱۴ دی ۱۳۸۹
امیرحسین


در این حیص بیص کنکور و درس و تست و نکته، شاید تنها کار غیردرسی که می توانست این قدر مرا به وجد آورد تا در این فاصله زمانی تا کنکور برایش وقت بگذارم و انجام دهم، بستن گزارش مسافرت جهادی سال قبل بود. کاری که باید خیلی پیش­تر از این انجام می­دادم و دست روزگار نگاهش داشته بود برای امروز.
تدوین این گزارش مرا برد به یک سال قبل، همین روزها.
روزهایی که به جای درگیری با جناب رابینز و نظریات تیلور و کتاب­های دکتر رضائیان و تست­های پرچ، ساعات و دقایقم با نامه می­گذشت و ادارات و وزارتخانه­ها و خیرین، جلسه با مسئولین و دیدن منطقه و هم­نفسی با ولی نعمتان...
هر روزی شرایطی دارد!
ولی روزهای قبل از یک مسافرت جهادی را حتی بیشتر از روزهای سفر دوست دارم...
مسافرت­های جهادی، شاید بهترین تجربه­ این سال­ها باشد، در روزهای پر دود و غبار قرن بیست و یکم، در دل کویر...

 پ.ن. دل نوشته ای بود! چیزی ندارم که بخواهم ریا کنم!
         و لا حول و لا قوه الا بالله...

۲ نظر دوشنبه ۱۳ دی ۱۳۸۹
امیرحسین


بعضی چیزها هستند که دیر دست آدم می­رسند؛
درست زمانی می­رسند که می­دانی وقت زیادی نداری!
چیزهایی که سال­ها منتظرشان بوده­ای!
حالا که آمده­اند...
فقط مطمئنی که فرصت اشتباه نداری...

پ.ن. به قول آقای معمر، پدر ارمیا:
خدایا هر چی می­دهی شکرت، هر چی می­گیری شکرت...

 


اینجا به پست صدم رسید! همین.

۵ نظر جمعه ۱۰ دی ۱۳۸۹
امیرحسین

2
فإنّ الْغایةَ أَمامَکُم،
و إِنّ وراءَکُمُ اَلسّاعَةَ تَحْدُوکُم.
تَخَفَّفوا تَلْحَقوا!
فإنَّما یُنْتَظَرُ بأوّلِکُم آخِرُکُم...

آخرت پیش روی شماست،
و مقدمات قیامت از پشت سر شما را می­راند.
سبک­بار شوید تا ملحق شوید!
که پیشینیان شما را به انتظار آخرینتان نگاه داشته­اند...


 
پ.ن. قبل­ترها...+

آرشیو قرار شب های جمعه

۰ نظر پنجشنبه ۹ دی ۱۳۸۹
امیرحسین

 

هنوز نیامده، دلم برایش تنگ شده!

چشم به راه...


* پ.ن. تلفن همراه، جهت تعریف مقیاس تصویر می­باشد و ارزش دیگری ندارد!

 

۱۰ نظر سه شنبه ۷ دی ۱۳۸۹
امیرحسین

تمام آن­چه از بم و ارگ و شهرش به خاطرم مانده، تصاویر مبهمی است از نوروز هشتاد و دو. انگار آن روزها بم، تازه آبستن لرزه هایی شده بود که نه ماه بعد به زمین گذاشته شدند...
بم، اولین شهری بود در عمرم که دوست داشتم هرچه زودتر از آن خارج شوم و برگردم به روستاهایی که پنج شش روزی بود مستقر شده بودیم؛ بخش رودبار، از توابع کرمان. شاید بم برای من، با چهره ای که به طرز مبتدیانه­ای آفتاب سوخته شده بود، به جای تصاویری از بزرگ­ترین بنای خشت و گِلیِ جهان که مردم را در ایام تعطیلی نوروز به خود کشیده بود، تجلی اولین دوست داشتنی­های یک "مسافرت جهادی " بود که نمی­خواستم زود و به همان راحتی از دستشان بدهم.
با شنیدن خبر لرزه­های شهر، قبل از این­که ذهنم سراغ ارگ برود و درختان نخل و استخر و ...، رفت سراغ رستورانی که آن روز ظهر در آن ناهار خورده بودیم. طبقه دوم ساختمانی در خیابانی رو به نخل ها. دوست داشتم سرنوشت خاطرات آن ظهر را بدانم. این بود که تا مدت­ها هر که را می­دیدم جویای حالش می شدم و امیدوار بودم به بودنش انگار. تا آن روز که خبرش را شنیدم...

 پ.ن. این ها همه به بهانه این نوشته + بودند، که مرا هم به بم برد و هم به اولین مسافرت جهادی­ام. بهانه­ای برای تورق نوشته­ها و خاطرات هفت و نیم سال پیش؛ که اغلبشان امحا شده بودند...
* این را ببینید، از حامد عسکری +

۱ نظر يكشنبه ۵ دی ۱۳۸۹
امیرحسین

 

ننویسیم: همیاری
بنویسیم: یاری
شرح: همیاری = اشتراک در یار!

منبع: GMAT استعداد و آمادگی تحصیلی ویژه رشته مدیریت؛ جلد دوم - احمد صداقت - انتشارات نگاه دانش

 

پ.ن. دارد ولی نمی­نویسم!

۲ نظر شنبه ۴ دی ۱۳۸۹
امیرحسین

دروغ گفته­ام از دوری­ات شکست دلم
ترک نخورده و انگار آهن است دلم

میان سینه دلم بی­تو مُرده! سنگ شده...
بیا که سخت شبیه لحد شده است دلم!

بیا و زود بیا! بر دلم بکش دستی!
اگر که دیر کنی می­رود ز دست دلم...

۳ نظر پنجشنبه ۲ دی ۱۳۸۹
امیرحسین

1

إن هذه القُلوبَ تَمُلُّ کَما تَمُلُّ الأبدانُ؛
فابتغوا لها طَرائِفَ الحِکَم.
همانا این دل­ها ملول می­شوند، همان­طور که بدن­ها خسته می­شوند؛
پس برای رفع ملالت آن­ها سخنان حکمت­آمیز بجویید.
حکمت 91

 

پ.ن. بسم الله!
قرار قرآنی شب­های جمعه ما و رفقامون هفته پیش به چله رسید و ان­شاءالله از این هفته از کلام حضرت امیر علیه السلام خواهد بود. از وقتی نهج البلاغه رو با این دید دست گرفته­ام درگیر کلام حضرت شده­ام.
سعی می­کنم تا جایی که تعداد کاراکترهای پیامک جواب بده ترجمه هم بفرستم ولی اگر کلام طولانی بود ترجمه­ها رو ان­شاءالله این­جا قرار خواهم داد.
و لا حول و لا قوة الا بالله...

۳ نظر پنجشنبه ۲ دی ۱۳۸۹
امیرحسین