از دیار حبیب

از دیار حبیب
از دیار حبیب

بایگانی وبلاگ، فاصله ای نسبتا طولانی را نشان می دهد از اردیبهشت 91 تا آبان 93. روزی که بعد این همه ماه ننوشتن، از آن همه شبکه اجتماعی، به خانه برگشتم، با کلی تغییر؛ که من از دیار حبیب م نه از بلاد غریب...

طوطیی با زاغ در قفس کردند و از قبح مشاهده او مجاهده می برد و می گفت: این چه طلعت مکروه است و هیات ممقوت و منظر ملعون و شمایل ناموزون؟ یا غراب البین! یا لیت بینی، و بینک بعد المشرقین.
عجب آنکه غراب از مجاورت طوطی هم بجان آمده بود و ملول شده، لاحول کنان از گردش گیتی همی نالید و دستهای تغابن بر یکدیگر همی مالید که این چه بخت نگون است و طالع دون و ایام بوقلمون، لایق قدر من آنستی که بازاغی به دیوار باغی بر خرامان همی رفتمی.

پارسا را بس این قدر زندان                                    که بود هم طویله رندان

این ضرب المثل بدان آوردم تا بدانی که صد چندان که دانا را از نادان نفرت است نادان را از دانا وحشت است.

زاهدی در سماع رندان بود
زان میان گفت شاهدی بلخی
گر ملولی ز ما ترش منشین
که تو هم در میان ما تلخی

گلستان سعدی - باب پنجم؛ در عشق و جوانی
با تخلیص!

پ.ن. گلستان داده ای دست ما اون وقت خودت الان...پ.ن خصوصی: توضیح بیشتری هم لازمه؟!

۸۹/۰۸/۲۳
امیرحسین

نظرات  (۳)

چه حکایتِ خوبی بود، ممنون از روایت ش.

جالب بود که اتفاقا همین امروز عصر وقتی تی وی داشت میگفت که تو قدیم گلستان رو حفظ میکردن و ...، داشتم به خودم میگفتم؛ کاش من رو هم تو بچگی مجبور کرده بودن گلستان حفظ کنم...
دشمن دانا بلندت می کند / بر زمین ات می زند نادان دوست !
سلام
این حکایت رو چند سال پیش توی یه ول لاگ دیدم...


سلام
عرض کردم که!
کتابو داد دست ما خودش رفت!
البته این حکایت یادگاری استاد دیگری ست!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی