طوطیی با زاغ در قفس کردند و از قبح مشاهده او مجاهده می برد و می گفت: این چه طلعت مکروه است و هیات ممقوت و منظر ملعون و شمایل ناموزون؟ یا غراب البین! یا لیت بینی، و بینک بعد المشرقین.
عجب آنکه غراب از مجاورت طوطی هم بجان آمده بود و ملول شده، لاحول کنان از گردش گیتی همی نالید و دستهای تغابن بر یکدیگر همی مالید که این چه بخت نگون است و طالع دون و ایام بوقلمون، لایق قدر من آنستی که بازاغی به دیوار باغی بر خرامان همی رفتمی.
پارسا را بس این قدر زندان که بود هم طویله رندان
این ضرب المثل بدان آوردم تا بدانی که صد چندان که دانا را از نادان نفرت است نادان را از دانا وحشت است.
زاهدی در سماع رندان بود
زان میان گفت شاهدی بلخی
گر ملولی ز ما ترش منشین
که تو هم در میان ما تلخی
گلستان سعدی - باب پنجم؛ در عشق و جوانی
با تخلیص!
پ.ن. گلستان داده ای دست ما اون وقت خودت الان...پ.ن خصوصی: توضیح بیشتری هم لازمه؟!
جالب بود که اتفاقا همین امروز عصر وقتی تی وی داشت میگفت که تو قدیم گلستان رو حفظ میکردن و ...، داشتم به خودم میگفتم؛ کاش من رو هم تو بچگی مجبور کرده بودن گلستان حفظ کنم...