در عجبم از این خاصیت ذهن انسان در عادی کردن موضوعات برای خود...
دور و برم و در و دیوار اتاق را که "کمی" با دقت نگاه می کنم بعضی چیزها جدیدند برایم! انگار نه انگار روزها و هفته ها و ماه هاست که در کنارشان زندگی می کنم.
به "تلک الدار الآخرة..."ی نگاه می کنم که به کمد چسبانده ام. یکی عین آن که برای عزیزی خریدم و به گمانم مدتی است برداشته از دیوار اتاقش. - شاید به همین خاطر که می گویم -
به پوستر حرم نگاه می کنم. "راه تو خون می طلبد مرد کیست؟" نوشته اند بالای طرحی از شش گوشه...
"مهدی" معلی نوشته ای که زیرش "الفلک الجاریه..." نقش بسته!
تصاویر حضرت روح الله و آقا و سیدحسن و حاج عماد که کنار هم اند...
طرح کاشی آبی حرم امام رضا علیه السلام که لااقل این روزها - که اتاق حجره ای شده برای خودش! - تمام مدت روبروی چشمانم بوده اند... این را هم دوتایی خریدیم از مرکز هنری آستان به گمانم!
قاب حضرت بهجت که دست نوشته ای روی آن است و دو ماهی هست از نشر معارف گرفته ایم...
احادیثی که نوشته ام و گوشه و کنار چسبانده ام...
بک گراند لپ تاپ و موبایل که جای خود دارند!
بگذریم از پلاک دایی و کتاب هایی که زل زده اند به چشمانم...
نتیجه، کندن و کنار گذاشتن این ها نیست. شاید نتیجه این باشد که چند وقت یک باری باید متوقف شد، نگاهی به دور و برانداخت، گردگیری کرد از دکور "دل" تا راحت تر دیده شوند و "دل"ت بیاید دست دراز کنی و نزدیک تر بیاریشان...!
پ.ن1. شاید اثر عینک جدید باشد این نگاه!
پ.ن2. وجدان کردم که "من عمل بما علم، اورثه الله علم ما لم یعلم". جایت خالی حضرت آیت الله!
پ.ن3. چه می شود که بعضی ها تکراری نمی شوند؟ ریشه در چه دارد...؟
پ.ن4. تربیت پروسه است عزیز!
پ.ن5. چقدر هنوز پی نوشت دارم...
رویش یادداش هایی هست و دو قطعه عکس و خط نوشته و اینها.
به سلیقه ی خواهرک نصب شده و انتخاب، اما چیزهای خوبی ست، یک قطعه ی خیلی کوچک اش نوشته:
اللهم فرح قلبی... دوست دارم
یک خط نوشته، روی کاغذهای ابر و ماه ست که کج نصب شده، نوشته:
امان ز لحظه غفلت که تو شاهدم هستی... (این همیشه دلم را میلرزاند)
.
عینک نمیزنم که، اما گاهی پست های وبلاگ ها، دریچه ای جدیدی میشوند، سببی برای بازنگری حتی. شاید مثل عینکِ جدید...
عینک یعنی بینش جدید!
فقط به قول عزیزی منزل نباید بشود!