از دیار حبیب

از دیار حبیب
از دیار حبیب

بایگانی وبلاگ، فاصله ای نسبتا طولانی را نشان می دهد از اردیبهشت 91 تا آبان 93. روزی که بعد این همه ماه ننوشتن، از آن همه شبکه اجتماعی، به خانه برگشتم، با کلی تغییر؛ که من از دیار حبیب م نه از بلاد غریب...


یک ساعت مانده بود به تحویل سال که متوجه شد بچه­ها در به در دنبال تلویزیون می­گردند برای ده - پانزده دقیقه بعد از لحظه تحویل. رفت، تلویزیون و آنتن خانه خودش را آورد، نصب کرد و رفت!

***

نام خانوادگیشان کدخدازاده بود؛ هرچند خودش که کدخدا نبود، پدرش هم! کار خاصی هم قرار نبود برای خودش یا خانواده اش انجام دهیم. مسئولیتی هم در روستا نداشت. عضو اداره­ای هم نبود که رئیسش مأمورش کرده باشد به همراهی ما.
وانت شخصی­اش را که در اختیار ما قرار داد پانزده روز، خودش هم که تقریبا همیشه دم دست بود برای هرکاری که از دستش برمی­آمد. روز آخر هم که خودش و پدرش وانتهایشان را برداشتند و تا لب جاده کیف ها و وسایل را رساندند. ما هم که هیچ نداشتیم برای تقدیر، جز تابلویی که به زور به او قبولاندیم...

سلام به این آقای کدخدازاده و همه مردانی که خدا آن­ها را می­فرستد برای لحظه­های سخت مسافرت جهادی!

۸۹/۱۲/۰۹
امیرحسین

نظرات  (۳)

....و چه دلنشین است آن ده - پانزده دقیقه ی بعد سال تحویل
دل ما که هر بار رفت با شنیدن این نام!اردوی جهادی
ارزو دارم روزی با تنها کسی که مرا درک میکند راهی شوم..


ان شاالله
اسم این وبلاگ را عوض کنید!!!!
خیر الکلام ما قل و دل!
بگذارید خیرالکلام
یا ماقل و دل!


جز قرار شب های جمعه
از بی عرضگی ماست که اطول نمی شود!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی