بهشت زهرا ـ سلام الله علیها ـ که مشرف می شویم، مخصوصاً که حضرت مادر هم همراه باشند، اول سراغ مادربزرگ می رویم و بعد سراغ دایی. سر مزار مادربزرگ فاتحه می خوانم. مادر، پایین پای مادرشان ماندگار می شوند و من قدم می زنم تا مزار دایی. هربار هم به شوخی به مادر می گویم که مادر ایشان هم اگر بخواهد جایی باشد، الآن کنار پسر شهیدش نشسته...
اصل اصلش مادربزرگ بعد از شهادت جوانش بود که شکست. که آب شد... وگرنه نارسایی کلیه بهانه ی خوبی نبود برای آن سن و سال....
***
تمام بهشت که زیرِ پای مادران است. لابد آن بالا بالاهایش، باغ هایی هم باشد برای مادرانِ شهدا. که حلقه بزنند دورِ حضرت صدیقه ـ سلام الله علیها ـ ، مادرِ سید و سرور شهیدان و از رضوان الهی متنعم شوند جای همه ی بغض ها و اشک ها و صبرهایشان...
پ.ن. پیشکشی به آستان مادرم، که بعد از این همه سال، هنوز چشم هایش عاشقانه پای مزار مادرش خیس می شود. قطره هایی که می گویند هیچ چیز جای یک "مادر" را پُر نمی کند! برای مادرم که بهشت را زیر ِ پایش حس کرده ام... برای مادرم که اینجا را نمی خواند!
بعدنوشت: قلمی که کُند شده را باید تراشید... شاید هم باید یکی دیگر خرید!
روح هر دوشون شاد ...
و روز مادرتون و همسرتون بر شما مبارک :دی
ان شاءالله
همین طور خدا مادر و مادربزرگ و مادر مادربزرگ شما رو حفظ کنه ان شاءالله
ممنون. مبارک باشه برای خودشون! به ما چه!