جناب آقای گوگل!
سلام!
خیلی مصدع اوقات پرمشغله ات نمی شوم!
خواستم بگویم روزی که حدود 20 ماه قبل برای بار اول به طور جدی وارد سرویس ریدر شدم ـ که آن روزها هنوز اینقدر صمیمی نشده بودیم که گودر صدایش کنم ـ خیلی خوشحال شدم. چند سالی بود دنبال جایی می گشتم که فقط بگوید که فلان وبلاگ به روز شده و بروم بخوانم. حالا شما آمده بودی و متن آن را هم آورده بودی. می توانستم ابراز رضایت هم بکنم از یک نوشته. حتی نگه دارم برای روزهای آینده. کم کم آدم های دور و برم را هم شناختم و پیش از این که شما زحمت جمع کردن ما را بکشی، خودمان دست به کار شدیم و circle خود را تشکیل دادیم. دوستان خوبی پیدا کردم. دوستان قدیمی را دوباره دیدم. بعضی ها را که قرار بود در آینده ببینم جلوجلو شناختم حتی! برای منی که بعد از اورکات حتی ثانیه ای هم برای فیسبوک ـ علیه ما علیه ـ وقت نگذاشته بودم، این ارتباطات فراتر از یک ارتباط ساده ی مجازی بود. این وسط با بعضی از رفقای دانشگاهی نزدیک تر شدیم، چتد نفری همزبان دیگر هم پیدا کردیم و اولین circle حقیقی را تشکیل دادیم، عصر یک پنج شنبه، پارک لاله، به صرف فوتبال گل کوچک و گپ... همان شد که وقتی فهمیدم همزمان با یکی از همان حلقه زائر مشهدالرضا شده ام، بعد از نماز صبح وعده کردم گوهرشاد و جای شما خالی، دو ساعتی گپ زدیم و ... دیگر بابت هیئت های سحر ماه مبارک و حسینیه دلریش و هیئت شب شهادت امام جواد همین چند شب پیش و ... نگویم که گفتنی ها زیاد است؛ که بانی نزدیک شدن این رفاقت ها شما بودی!
اصلا از همان اول هم "ما نبودیم و تقاضامان نبود!"؛ حالا شما تصمیم گرفته ای که باز را تعطیل کنی (که نیک تصمیمی است!)، ریدر را هم بچسبانی به سرویس پلاس؛ صاحب اختیاری! اما لازم دیدم هم بابت آن ها که گفتم تشکر کنم، هم بابت این که فیدهای ما را نگه داشتی. تشکر کنم بابت این که شاید این حرکتت باعث شود وبلاگ ها و کامنت هایشان دوباره زنده شوند. که شاید تعداد پست ها که کم شد و بازی های کامنتی تعطیل شد، فرصت کنیم تا نوشته ها را مثل نامه های اداری با دکمه ی N تورق نکنیم. که لایک نوشته ها فراموش شود و جماعتی که برای لایک بیشتر هر اراجیفی می شد می نوشتند کمی استراحت کنند! و ... و یک تشکر مخصوص بابت آنچه که این میان عاید من شد که با هیچ چیز عوضش نمی کنم.
امروز هم لابد مجبورمان کرده ای که هجرت کنیم به پلاس. البته که صاحب اختیاریم ما! هرچند که هرچه خواستی این مدت کردی و این بار هم مطمئنم جایی نمی خوابی که زیرت آب برود؛ اما همه ی این ها ناز شستت و نبوغت و اعتقادی که داری به مسیر و هدفت! نوش!
پ.ن. به پیوست؛ عرض سلام و ارادت به برادران عزیزم؛ حاج سلمان، سیدمهدی، علی شجاع، سروش، محمد تی، محمدجواد، محمدرضا ابومطهرة، محمدرضا بی، آتقی دژاکام، علی اصغر، حسین آقای خودمون، سجاد، حسین الصادق، حمیدرضا دریک، اسماعیل کپی رایت، گوداس خان!، حسین شرفخانلو، محمد مهدوی، امیرعلی صفا،حسن روزی طلب، طلاب عزیز از حاج آقا نجمی گرفته تا موسوی و ... و همه ی آنها که از قبل هم آشنا بودیم و هر که در خاطرم نیامده! و ابراز علاقه به نگاه داشتن سرِ رشته ی این ارتباط، حتی شده در حد جیمیل و چت!
و عرض احترام به خواهران بزرگوار...
تمّت!
دست به کاری زنم که غصه سرآید..
حرف دل ما رو زدی؛
فکر که می کنم خیلی خاطره دارم از گودر که نه؛
از باهم بودن هامون که انشالا حالا حالا هم ادامه پیدا میکنه.
عزیز مایی
به شرطی که هم دوباره قرار بذاری
هم قضیه قرآن رو به پا کنی ان شاءالله!